بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تنهایی*


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد تنهایی ●


انسان در چند شکل میتواند انسانی تنها باشد یکی اینکه کسی را در زندگی خود نداشته باشد یا نه دوست ودوتتانی را در زندگی خود داشته باشد ودرعین حال چه درمیان افراد خانواده چه در جامعه احساس تنهائی کند نمونه ی دیگر تنهائی ازغم به انزوا رفتن وتنهائوی کشیدن است که شخص چنان دچار اندوه روحی میشودد کهبا داشتن خانواده واقوام ودوست واشنا باز تنهائی را ترجیح داده وبه غم واندوه به خلوت خویش میشتابد ودردل وزندگی خود را برهمپان میبنند وتنهائی دیگری داریم که خواسته ی دلپذیر خود شخص است یعنی زمانی که نیازمند خلوت وتنهائی خمویش است به میل خود به خلوت رفته وزمانی که استراحت روحی خود را انجتم دادبراحتی به جمع باز میگردد نمونه ی اول ودوم معمولا تنهائی های دردناکی ست که بروی شخص اثرم منفی گذاشته وحتی نیازمند به روانشناس ویاوری ویاری دیگر کسان نیز هستند تا ازاین انزوا وبی کسی بیرون آمده به زندگی وجامعه برگردند لذا وقتی اینگونه افراد , با دکتر روانشناسی به سخن مینشینند روانشناسان در عین ریشه یابی در حدود اندوه واحساس روحی شخص تلاش میکنند که اورا در جمع ها وگروههایی برده ویا برنامه رییزی هائی با دلخواه خود او برای او ترتیب دهند که او ازاین انزوا وبی کسی بیرون بیاید ودرعین حال برای آنکه کسی که بطور کل در دینا تنهاست واقاومی ندارد قادر باشد خوف وترس تنهائی خود واحساس اندوه ناشی از آن را از دل برهاند تنها وبهترین عمل , کار کردن است وبودن در محیطهای شلوغ حتی اگر این محیط خیابانی باشد ویا گوشهی قهوه خانه وتریا ومکانی عمومی که بهرشکل انسان میتواند از تنهائی محص وسکوت رهائی یافته وهمیشه کسانی پیدا میشوند که باینگونه افراد توجه میکنند وسر سخن را باایشان باز مینمایند معمولا انسانهای تنها نیز خوی واخلاق خود را دارا هستند عده ای کم رو وخجالتی هستنئد بخشی مغرور وخود بین وگروهی نیز چون شاعران ونویسندگان ونقاشان هنرمندان وهمچنین در دنیای اندیشه, انسانهای اهل منطق وفلسفه وروحانی و...که گروهی متفکر واندیشمندند واین گروه , نه ازگروه خجالتی ها هستند ونهاز کروه خودخواهان وافراد خود پرستی که مشغول بخود بوده و خود ودنیای شخصی خودرا میپرستند وجهان را بباد مسخره میگیرند وهرگز حاضر نیستند کسی را همسطح خود حساب کنند تا بعنوان دوست در زندگی هود راه دهند . گروه شاعران وهنرمندا وبزرگان علم واندیشه ومتفکرین در اصل تنهای خودد را ارج نهاده از ان نه غمگینند نه افسرده بلکه حتی ازآن لذت میبرند وخلوت وتنهائی ایشان محفل ارامش وجای قلم آنان است تا در سکوت وارامش قادر به این باشند که تمرکز فکری خود را داشته بنویسند وبا افکار خود بازی کرده وهنری واثری بیافرینند ونوشته ای وکتابی واندیشه ای بدنیا خود ببخشند انسانها درکل از لحاظ روحی ساعاتی نیازمند تنهائی هستند که بدون حضور شخص ثالثی با خود به ارامش فکری فرو رفته وبا درون خود کنار بیایند واین قات=نون زندگی انسانهاست وهمگان میدانند کسی که مداوم مجبور با تماس وارتباط دائمی با دیگران حتی عزیزان خود باشدمیتواند به مرور انسانی عصیی شود که قاتدر به کنترل اعصاب خود نیست وهمگان در خانه وخانواده می بایست به خلوت یگدیگر نیز ارج نهاده تنهائی وسکوت لحطات نیاز یکدیگر را به هم خراب نکنند این موارد را در فرگردهای پیشین نیز گفتیم وگاه حس میکنم تکرار مکرراتی ست که لزوم دوباره ای بر گفتن آنها نیست اما بهرشکل طی فرگردهای فیلسوف عزیز ایران م * ارد بزرگ نیز دقیقا همان گروهی از تنهائی بهره می برند که درحال انجام کار مثبتی دراین خلوت تنهائی باشند حتی اگر این سکوت وخلوت چشم برهم نهادن وکاوشی درخود نیز باشد باز در روح انسان بی ثمر نیست چراکه لحظات اندیشه وفکر لحظات ارزشمندی در زندگی اسنان است که او را میسازد
*- تنها , «تنهایی »کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش . ارد بزرگ
ودر همین خلوتهاست که اشعار شاعران ونویسندگان ونقاشان و.... شکل میگیرد واحساس خلوت تنهائی انان نیز بما میرسد واز آن بهره مند میشویم وگاه لذت میبریم وگاه حتی احساس خوش همدلی را نیز با شاعر ونویسنده ونقاش ودیگر هنرمندان یا حتنی اندیشمندان درخود حس میکنیم
¤¤¤ سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
نه... نه... نه
این هزار مرتبه گفتم نه
دیگر توان نمانده توانایی
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک
تاریک چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را
تکرار می کند
گفتی
امیدهاست
در نا امید بودن من
اما
این ابر تیره را نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن
انسان به جای آب
هرم سراب سوخته می نوشد
گلهای نو شکفته
این لاله های سرخ
گل نیست
خون رسته ز خاک است
باور کن اعتماد
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را
خشم و تنفر افزون
از یاد برده است
باورنمی کنی ؟
که حس پاک عاطفه در سینه مرده است
¤¤¤ «حمید مصدق »¤¤¤
بسیار دلپذیر است که شخصی قادر باشد برای تنهائی وساعات تنهائی خود برنانه ریزی مناسبی داشته باشد وهمواره بداند ساعت تنهانئی وبیکاری خود را حتی چگونه می بایست سزکند وچه کارهای متنوعی انجام ده که جنبه سرگرمی داشته باشد وخسته کننده نباشد وحتی ازان لذت وافری نیز تولید کردد من از جمله کسانی هستم که کمتر برای ساعات تنهائی خود با معقوله ی « چه کنم» روبرو میشوم وحتی گاه «چه کنم »من اینگونه است که از خود بپرسم چه کنم گه وقت کنم که تنها باشم که به همان کارها برسم وچه رمانی را در نظر بگیرم که تنها بودن من بر دیگران نیز اثر نگذارد وقادر باشم به کارهای خود برسم وهمیشه نیز برای انجام یکایک آنها وقت کم میاوردم چراکه سرگرمی های بسیاری را برای خود دارم که یک بیک آنها ساعتها مرا بخود مشغول میکند حال میخواهد کار وهنرهای دستی باشد ونقاشی وشعرگفتنی یا کتاب خواندن وتماشا کردن برنامه ی مورد علاقه ای که اگر وقت نداشته باشم درساعت خاص انرا تماشا کنم حتما انرا ضبط میکنم ویا اگر اینکارا نکنم شماره پروگرام وبرنامه وساعت انرا مینویسم تا مجددانرا در اینترنت تماشا کنم ویا بهر کشل باشد برنامه را ردیف میکنم که به شکل زنده اگر برنامه ای زنده بود انرا ببینم واستفاده ببرم ومعمولا نیز دوست دارم درزمان انجام این نوع کارهای شخصی تنها باشم ومزاحم دیگران نیز نباشم چراکه بخصوص موقع نوشتن یا انجام کارهای شخصی ویا هنرهای دستی چون تزئین گل خشک شده وکارهائی که اکثرا خانمها به آن علاقمندند ومن تقریبا به همه ی آنها وارد هستم ویک بیک را نیز انجام میدهم نمیتوانم تحمل دکنم که کسی جولی دست وپای من باشد یا زیادشلوغ کند یا حتی تمرکز فکری من باعث شود که وقتی بامن سخن میگویند متوجه آنان نشوم درنتیجه خانواده خود را عادت داده ام که زمانی که مشغول هستم هیچ توقعی ازمن نداشته باشند که برایشان چیزی رادرخانه پیدا کنم که نمیدانند کجا گذاشته اند یا اینکه به سخنانی گ.ش دهم که احتیاج به توجه دارد وهمیشه اگر چینین موردی پیش بیاید که لازم باشد با خانواده باشم هرچه هست را بطور کامل جمع میکنم و کناری میگذارم چون باین شکل نه بمن لطفی میدهد که دوسه جا فکرم باشد نه گاه آنان قادرند تا تمام شدن کار من بطور کامل ازخواسته وحرف خود بگذرند درنتیجه برای تنهائی شخصی نباید خودخواه نیز بود وباید حال دیگران را نیز درککرد وبموقع با آنان هماهنگشد ودرعین حال از عصبی شدن نیز پرهیز کرد وزمانی که چیزی وکاری را کنار میگذاریم فکر آنرا هم می باییست کنار بگذاریم تا باعث آزار وازیت فکری ومشغولیت ذهنی ما نشود تا قادر باشیم در راحتی فکر نیاز خانه وخانواده را نیز برطرف کنیم ملاحظه دیگران را کردن از جمله چیزهائیست که یک یگ خانواده می بایست درقبال هم به آن احترام بگذارند ودرک کنند که حتی کودک دوساله نیز نیازمند است زمانی که با عروسک وماشین خود بازی میکنند لحظانتی حس کند که کسی کاری باو ندارد تا بتواند با ارامش وراحتی بدون سوال وجواب وحتی ناز دادن دیگران باخودش وبا بازی خود سرگرم باشد وحتی یک کودک هم میتواند از مزاحمت ما درحین بازی خود حتی اگرخمک شدن وبوسیدن او باشد ناراحت وعصبی شود در نتیجه باید بیاموزیم لحظات تنهائی برای هر سنی لازم وضروریست تا شخص یاد بگیرد با خود ساعاتی را بدون ما نیزسر کندوتمام مدت نیاز نداشته باشد که کسی دور.وبر او ومراقب او باشد چراکه هرشخصی میبایست قادر باشد درمواقع لازم به روش خود ازخود مراقبت کند وکودک دوساله را که چیسنین قدرتی ندارد می بایست بدون مزاحمت تنها در سکوت زیر نظر داشته ومراقب بود که بلائی بسرخود نیاورد یا کاری نکند که فکر کوچک او قادر به درک خطر آن نباشد این مساول از عمده مسائلیست که در ایران اصلا به آن اهمیت نمیدهند واگر حتی بگوئی لحظه ای میخواهم تنها باشم به همگان برمیخورد که حالا ما بتو چکار داشتیم! یا یعنی میخواهی بگوئی بودن ما باعث مراحمت برای توست وازاینگونه برداشتها که نهمنصفانه است نه صحیح جون مسلم است که انسان هرگز راضی نیست اطرافیان خود را برنجاند .وتارگ زمانی حس میکند باید باخود تنها باشد باید این حق را نیز داشته باشد زکه زمان شخصی خود را وآزادی فردی خود را داشته باشد وتمام مدت مجبور به بودن درمحیط شلوغ خانواده معمولا چند نفره رانداشته باشد واز جمکله مشکلات اینگونه برخورد ها مهمان بودن درخانه ایست که چون مهمانی باید تمام مدت درحال نشسته باشی تا موقع خواب وهرگز اجاطه نداری بگوئی که میخواهی تنها باشی وبه همه نیز برمیخورد البته اگر خانه خود را داشته باشیم بلند شده وبه خانه میرویم ونیازی نیست که حتی به زبان اورده شود که دیگر بهتر است باخودد تنها باشم اما اکر مهمان یکهفته یک خانه باشید مشکلات شروع میشود تمام مدت شما اسیر صاحبخانه ومقررات او خواهی شد
¤¤¤ سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟ این مباد که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه ... آبی
¤¤¤ «حمید مصدق »¤¤¤
.اینگونه مشکلات را در سفر میتوان احساس نمود و معمولا کسانی درک میکنند که چون من برای مدتی ازخارج به ایران میروند وبه اصرار زیاد مجبور میشوند بدیدار فامیل دور ونزدیک درجاهای دور ونزدیک بروند که امکان برگشت به خانه نیز به سهولت نیست وگاه یکی دوروز وگاه به اصرار یکهفته ای را نیز باید ماندوحتی درخواست اینکه اجازه بدهید درهتلی جا بگیرم وباشما هم باشم به همگان برمیخورد درحالی که انسان نیازمند این است که برای مدتت طولانی اگر جائی میماند برای خود هم اختیاری در بودن ونشستن وبرخواتسن وخواب وبیداری خود را داشته باشد وچون مهمان هخستی مجبوری تابع همه برنامه های ان خانه شوی واگر سعی کنی خحوش بیاشی واهمیت نیز ندهی بالاخره درجائی پیش میاید که نیاز داری لحظه ای خودت باشی وخودت ولی باید برای حفظ احرتام مهماندار که اونیز با حضور شما به زحمت افتاده وبنوعی نیز برنامه عادی زندگی اونیز برهم خورده است سکوت کرده وتحمل کنی ونگذاری ونخواهی اورا ناراحت کنی که هیچ هدفی نیز خز خوش گذشتن به شما ندارد درنتیجه اینگونه فرهنگی بلای جان آدمیست وهیج کجا وکمتر در فرهنگی میبینید که اسنسانها اینهمه همدیگر را معذب خد وآداب وروسومی کنند که هیچ لزومی جز اززارا وپشیمان شدن از کرده نداردارهمین روست که من چندان علاقه ای به اینگونه سفرها ندارم وبااینکه دلم میخواهد هربار که به ایران امده دور ایران بگردم هرگز حتی اجازه انرا از اقوام نمیگیرم که بحال خود باشم چهه برسد اینکه بخواهم تنها یا با خانواده شخصی خود به ایران گردی نیز بروم وگاه نیز بااین موضوع برخورد میکنی که هرجکا میخواهی بروی نیز میبایست گروهی را باخود ببری چراکه مدتها دور بوده ای همگان دلتن هستند وبه نوعی اجازه نداری ایران باشی وباز تنها باشی واین مکافاتی ست که ما مسافران ایران را مجبور میکند درنهایت بفکر خرید خانه ای برای خود درایران باشیم که حداقل چندی درایران مهمان خود باشیم ومهمانی هم بدهیم تا دیگران مارا ببینند وتازه یک بیک نیز میبایست جواب اینکه بدیدارت امده اند را نیز با رفتن به خانه تک تک انها بدهی بدون توجه باینکه شکا مدت کوتاهی درانجا هستی وهزار کار هست که میخواهی انجام بدهی چه کار اداری چه دیگر کارهای شخصی وحتی بودن با خانواده شخحصی خود درکنار دریا نه با دوست واشنا وفامیل که خبر میشوند امروز برنامه ی دریا داریم.وهمین نکات است که زندگی را چنان به یکیدیگر سخت میکنیم که هرگس ترجیح میدهد با پای خود به تنهائی برود وبیرون هم نیاید شاید درامان باشد والبته اگرچه اسنان تمام عزیزان واشنایان ودوستان خود را دوست میدارد اما جواب دادن به تمام توقعات برای یکنفر مقدور نیست وهمیشه نیز دلخوری هائی پیش میاید که انسان حتی از سفری که کرد پشیمان باز گردد چه خوب بود ما نیز یاد میگرفتیم که به همدیگر به شکل درستی احترام بگذاریم نه به اجبار نه بخاطر رودرباسی نه روی احساس وجدانی که اینکارا کنم انگار را نکنم مبادا ناراحت شومند و.... امثال اینها که جز سخت کردن وتلخ کردن زندگی برخود ودیگران هیچ فایده ثمر واثری را نیز ندارد.
¤¤¤ تنهائی از: ف.شیدا ¤¤¤
ای فلک چند به آزار تو و آرام و خموش
تا به کی مشتری مـیکده ی باده فروش؟
تا کجا همقدم اشک ، شتابان به گریز؟
او بدامن فـتد و من به لـبهِ دره ی تـیز
چند نیش همه یاران و غریبان به جفا؟
تا کـجا می بریم دهــر ؟! بدامان فنا؟
دشمنی از چه نمودی به منه بیکس و کار
در خـزانم بنـهی در دل گلـهای بهار؟
خانه ام از چه خراب است و دلم از چه پریش؟
غم به غمخانهء ایام مرا خوانده به خویش
همه جا از همه کس طعنه شنیدن به هزار
همه گل! لیک به یک شاخه سرشار ز خار
تن غــمدار به افـسردگی خـویـش مـلول
هر چه پیش آمده از سوی منه خسته ، قبول
آنـکه آنگونه مـــرا در دل خود جای نمود
از چــه رو در غـم ایام مــرا یار نبود؟
آنـکه رفـته است به امـید رسـیدن به کمال
او نـداند که دگر رفته دلـم رو به زوال
لحظه ای اشک گریبان منه خـسـته گرفت
لحظه ای درد مرا غافل و کت بسـته گرفت
هر کسی خـــنده به لب قلب نگون بار درید
وآن دگر اشـک مـــرا دید و به شادی خندید
لب چــو شد باز که گوید ز یکی زخم درون
هـر زبان تیر شــد و ســینه ما چشمه خون
نه پـناهی که درآن راحــت جــانی یابم
نه امــیدی که ز آن تاب و تـوانی یابم
چــشم امـیدم من آخر به خـدا بود و خـدا
غــیر او مـنکه ندیدم ز کسی مـهر و وفا
خود تقـلا کنم و جـان دهـم و زنـده شـوم
گــر بـمیرم نشود جز به خـدا بنده شوم
من ســتم دیدم و غـم دیدم و اندوه و بلا
در دلم عـشق خدا بود و نگه سوی خـدا
به همین عشق کشیدم همه جور به دهر
مـیروم آخر از اینجا ... روم آخر زین شهر
¤¤¤ فرزانه شیدا/ 1360¤¤¤
درعین حال بسیار مواقع انسان بخاطر میاورد که چقدر زمانی که درتنهائیای تلخ زندگی تنها مانده بود همه ی این افراد اتورا بیشتر رها کرده بودند وهرگز شاید ازاحساس وحال او نیز نمیپرسیدند وخود نیز گاه خوارچشم بودند ولی درزمانخوشی همه متوقعند که به انها سرزده شود انها را تحویل بگیریم به انها احترام بگدذاریم وحتی تابع فرهنگ دیدوبازدیدی باشیم که درناراحتی ومشکل وسختی ما حتی وجود خارجی نداشت نه فرهنگی بود نه آدابی وفقط زمانی همگان همدیگر را میخواهند که شخص ساد باشد ومشکلی برایشان ایجاد نکند وتا خوشی همه میخواهند با انسان خوش باشند اما درغم هیچکس تنهائی آدمی را پر نمیکند هیچ حتی فراموش وخوار نیز میشوی ازسوی همین کسانی که امروز حتی نمیگذارند برای دمی ولحظه ای ازکنارشان دور شوی چون مدتهاست ترا ندیده اند. وهمگا ن علاقمندنتد بتو ثابت گکنند چقدر برایت ارزش قائلند ودسوتت دارنداما همانگونه که ازارد بزرگ میفرمایند: *- خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی . ارد بزرگ
¤¤¤ تنها / سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
ایا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد
¤¤¤ سروده ی: «حمید مصدق ¤¤¤
*- تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش . ارد بزرگ
*- خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی . ارد بزرگ
*- تنهایی برای جوان ارزشمند ، و برای پیر آزار دهنده است . ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد تنهائی ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤


برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com