● بعُد سوم آرمان نامه●
● فرگرد امید ●
● فرگرد امید ●
در سرزمین عشق ...تا بیکرانه های رفتن
میبایست رفت
تا آنجا که مهتاب آواز میخواند
خورشید درپرتوی خویش
رقصان میدرخشد
پرنده در نغمه های دل خویش
پرواز را خاطره می کند
تا انجا که دل اوج عاشقی را
باز می یابد وخود را
¤¤¤«سروده فرزانه شیدا -جمعه/۱۷ اسفندماه1367¤¤¤
¤¤¤« سرزمین عشق »¤¤¤
● بعُد سوم آرمان نامه●
●فرگرد امید●
___________ ¤¤¤گر تو....ف.شیدا
پیش پای دل خود روز شبی سرکردم
تا جهان درنگهم باغی شد
پر گلهای محبت با عشق
پر زهرشاخه ی روینده ی لطف
پر زپروانه ی زیبای امید
...آسمانی آبی ...
...روزگاری خوشرنگ ...
زندگانی زیباست
گر که دل با دل این باغ محبت , یکروز
بسپاری به ابد بر دنیا
که درآن نقش همه شادیها
درتن پاک درخت
درهمان ریشه به خاک
درهمان بال که پروازی داشت
در تن رنگی زیبای چکاوک , بلبل
درتمامیت خلقت با عشق
شوق زیبای امیدی را داد
که درآن قلب من از شوق
طپشهائی داشت! ,
...ضربان دل عاشق هم نیز
که طپد نبض زمین را به نشاط
میرهد قلب غمین را زسقوط !
عاشقی لذت وافر دارد
زندگانی هم نیز,
گرتو با چشم دل عاشق خویش
بنگری برهمه ی هستی دهر
بازبخشی به جهان مهر وامید
زندگانی زیباست
گرتو عاشق باشی
¤¤¤« فرزانه شیدا /1388- اُسلُو نروژ» ¤¤¤
انسان همواره در طی تاریخ بشرنشان داده است که احساسات موجود دروجود او آفریننده بسیاری از تحولات چه در زندگی اوچه در جهان او بوده است از نمونه احساساتی که انسان برای ادامه زندگی نیازمند همیشگی آن است وهرگز ققادر باین نیست که بدون این احساس زندگی کند « امید» است وبمانند هوای وغذا از نیازهای اصلی بشری ست که در درون ووجود ودهن خود همواره امید را ثایت نگاهداشته وقادر باشد به یاری آن , راه زندگی خویش با روحیه وذهنی مثبت ادامه دهد هموراه بیشترین مشکلات آدمی بعلت نداشتن اعتماد بنفس برای انسان تولید میشود اعتماد بنفس چیزی ست که به اندیشه وروح وقلب آدمی توانی شگرف میدهد تا بتواند پیشرو راه خویش در طری طول عمر خود باشد وزمانی که انسان اعتماد بنفس کافی را نیز دارا باشد امید وپشتکار وتلاش نیز همراه وهمقدم او خواهد بود وبدین شکل انسانت نیازی نیز باین نخواهد داشت که کسی در این رهگذر عمر همراه وهمراه وپشتبان ویا مشوق او باشد چراکه شخصی با اعتماد بنفس کافی امید کافی را نیز دروجود خود دارد تا توان آنرا داشته باشد که به پسشرفت ورشد فکری وذهنی وقلبی وروحی خود در زندگی دست یابد مسلم است که حمایت وتشویق وپشتبانی دیگران از آدمی نیز خود نوعی آفریننده امید واعتماد بنفس درآدمی میتواند باشد اما همیشه وهمواره به ذکر این مطلب پرداخته ام که انشان تا خود نخواهد نه میتواند از خود کسی بسازد نه میتواند در راه زندگی بطور کامل موفق باشد. در این راستا می بایست به ذکر مطالب دیگری نیز اشاره شود که از جمله آن احساس «عشق ودوست داشتن » است که چه خود دوست بداریم چه دیگران مارا دموست بدارند که این نیز خود باعث دوست داشتن متقابل ما نیز میشود اما به یاری همین احساس که انسان خود را مقبول کسی یا چیزی بداند وهمچنین احساس عشق ومحبت داشتن به دنیا ,زندگی, آدمیان وتمامی آنچه در اختیا انسان یا درکنار اسوت از عزیزان گرفته تا تمامی خلقت وطبیعت ,هرچه دردرون دنیاست که آن خود باعث میگردد که آدمی فردی باشد که هرگام او برای او ارزشمند باشد وبرای یک یک روزهای زندگی خود ارزشی قائل بوده از تمامی روزهای زندگی خود نیز سود مثبت جوید.دروداقع دوست داشتن خودد درگام اولیه زندگی ودانش اینکه خداوند از آدمی خواستار این است که با دوست داشتن خود به تعلیم وتربیت وجود خود پرداخته وبر دیگران وبر دنیا نیز مثمر ثمر باشد خود به تنهانئی میبایست قادر باشد تا انسان به عشق خداوند وبه خواستخداوند خود را نیز دوست بدارد تا قادریاشد دیگران را نیز دوست بدارد بر زطندگی با دیده ی عشق وامید بنگرد ورزوگار خوب وبدرا به زیبائی درزندگی خود به تحلیل نشسته از هرچه گذشت نیز تجربه ای کسب کرده و آنرا به تحلیلی زیبا بنشیند که قادر باشد اورا در راه وادامه ی زندگی امیدوارتر به پیش برده وروحیه ای همیشه مثبت وهمیشه شاد را در درون انسان بوجود بیاورد
●امشب بيا بيا از: ف.شیدا●
لب بسته و خموش شب را نظاره ايست
در ديدگان ِمن عشق دوباره ايست
گويا در اين طريق اين راه عاشقان
بر رشته اي ز نور حرف اشاره ايست
خواند مرا به عشق اين رمز شب نوا:
با من براهِ عشق , امشب , بيا بيا
در گوش تو همي خوانم سرود عشق
آن آيدت بگوش زآن بوده اي جدا
شب را حقيقتي ست اما به اهل راز
آن مي برد نصيب کاُو در شب نياز
چشمش ز غم نخفت آرامشي نداشت
دارد رهء سفر با اين شب ِ دراز
ماندم به مثل شب بيدار و بس خموش
آمد بناگهان جاهل دلم به هوش
اين شب نظاره اي بر قلب عاشق است
تا لحظه سحر آيد فغان بگوش
اين شب شب نياز اين شب شب خداست
در خلوتي خموش هر شب شب دعاست
با آن خداي عشق گفتن ز راز دل
بر ديدگان خواب اين شب چو کيمياست .
● ف.شیدا شهریور 1367/ اسُلو-نروژ●
مسلم است که انسان درتمامی روزهای زندگی نمیتواند بدون اینکه شاهد چیزهای غمناکی نیز درجهان خود باشد بسر کند اما اینکه دیدگاه او به خوب وبد زندگی دردرون او چه احستاسی را پیدید میآورد خواسته ی شخصی خود اوست که توسط آن میتواند با شمی سیاه وتیره بدنیا بنگرد وهمه چیز را در سیاهی های زندگی جای دهد یا با وجود تمامی خوب وبد درستی وناراستی طلمو ستم صلح وآشتی همچنان به عشقی عمیق دنیا را نگریسته وبه لطف ومحبت به آن دیده دوخته همواره باامید بهتر شدن زندگی برای همگان دنیا را دوست بدارد . این خود قدرتی دردرون آدمی ست که توان آن را داشته باشد که همواره مثبت گرا باشد بقولی به زبان نروژی میگویند او فردی (اُوپتیمیسک )است یعنی همواره وهمیشه نگاهی امیدوار با امید بهتر شدن اوضاع را بدنیا وبه تمامی مسائل پیرامونخود دارد ومن فکر میکنم اینگونه بودن خود موهبتی الهی درقلب آدمی میتواند باشد چون دراین شکل ا نسان قادر است در سیاهترین روزهای زندگی خود بازهم با لااقل لبخندی برلب با دنیا کنار آمده وحتی با همه غمهائی که درگوشه دل دارد باز نیز با دیگران به روئیخوش وخندان روبرو شده وبه گفت وشنودی خوش آیند روزی وساعتی را با آنان سر کند کمااینکه بسیار انسانها را درپیرامون خود میبینیم که با ناله ها وشکایتهای مداوم درتکامی بارهایئی که باایشان به صحبت مینشینید وهمچنین با بازی روحی « اره تو راست میگی اما.....»همواره در جواب هر دلداری تو به جای اول خویش باز گشته باز ناله وشکایتی جدید سر میدهند وناامیدی را هم در قلب خود به ریشه ای قوی ومحکم تبدیل میکنند وهم قلب دیگران را انباشته از اندوه میکنند چراکه انسان اگر از لحاظ روحی بااو درنهایت همراه نشود که بگوید : آری جهان به همین سیاهیس ست که تو میگوئی همان تاثری که اسنان بخاطر اندوه این شخص دردل احساس میکند وغم اینکه به هیچ وجهی قادر نیست نگاه این فرد را بسوی خوبی ها شادی ها ونورودرخشش زندگی معطوف کند درخود دچار اندوه وحتی افسردگی میشود اگرچه دنیا به جائی رسیده است که کمتر کسی غصه دیگری را میخورد یا اهمیت میدهد که او درچه حال است وکمتر حتی درموقع نگاه به او همهی حرفهای او را گوش میکند وپس ارجدائی نیز کاملا شاید ان شخص را فراموش کند وگرفتار افکار ذهنی خود شود اما هنوز هستند انسانهائی که غم ئدیگری را چون غم خویش بردل میکشند وبرای شادی دل وروح آدمی دردل دعا میکنند وتفاوت نمیکند این شخص دوست ونزدیکی از اشنایان باشدیا رهگذری یا حتی خبری دراخباری که انسان در جایگاه انسانی میبایست به همنوع خود اندیشه کند وهمواره غم واندوه وشادی ومشکل همگان را مورد توجه قربارداده با خودخواهی های شخصی از دنیا غافل نشود اما درعین حاتل این حس اشتراک با احساس دیگران نیز نمیبایست روح اورا تبدیل به روحی مدائمم آشفته بسازد که اورا نیز از زندگی عادی دور کرده وازشادیهای زندگی او بکاهد لذا ما انسانها می بایست امید دهنده ی یکدیگر باشیم وبه هرگونه که از دست آدمی ساخته است در رفاه جامعه چه از لحاظ احساسی وفکری چه از لحاظ عملی کوشا باشیم تا با همیاری یکدیگر جهانی امیدوار وپاینده داشته باشیم که صلح ودوستی وهمدلی واتحاد در آن حرف اول را گفته وباعث این گردد که دنیا مکان آسایش همگان باشد وشادی وخوشی وامید از ان یک یک ادمیان روی زمین باشد یا حداقل اورا که دربدترین شرایط روحی ست یا دربدترین موقعیت مالی لااقل درحد توان خود یاری دهیم .
¤¤¤« قیصر امین پور »¤¤¤
چون قایق شکسته ز توفانم
ساحل مرا به خویش نمی خواند
امواج می خروشند
امواج سهمگین
ایا کدام موج
اینک مرا چو طعمه به گرداب می دهد ؟
گرداب می ربایدم از اوج موجها
در کام خود گرفته مرا تاب می دهد
فریاد می کشم
ایا کدام دست
برپای این نهنگ گران بند می زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب دیده است
لبخند می زند
¤¤¤ شاعر:« قیصر امین پور »¤¤¤
واین مسلم است که امید درقلبی جای نمیگیرد که هنوز راه خویش نمیشناسد تا قادرباشد دیگری را نیز دوست داشته وامیددهنده ی قلب او باشد
*- امید در درون کسی که هنوز راهی را برای خویش برنگزیده جای نمی گیرد .
سازمان صلیب سرخ وبسیاری از اینگونه سازمانها نیز برای همین دراختیار آدمی قرار گرفته است تا اگر اسنان قادر نیست به فردی درآن سر دنیا یاری برساند بدین شکل به یاری او برخاسته دردی هرچند کوچک را دراو کم کند که این وظیفه ای انسانیست خاطرم هست در برنامه ای از تلوزیون مردی از صلیب سرخ به دلخواه خود همراه گروه صلیب سرخ برای یاری به کودکان بی سرپرستی درکشور دیگری رفت وزمانی که درمصاحبهشرکت کرده بود تا از نوع زندگی آنان وشکل یاری رسسانیها سخن بگوید بمانند کودکی اشک میریخت ومیگفت نمیتوانستم باور کنم که وقتی لیوان پلاستیکی قرمزی را به کودک میدادم وازاو جنین ذوق سرشاری را میدیدم که انقدر شاد شده بود که انگار بهترین چیز دینا راباوداده ایم از اندوه واشک خود جلوگیری کنم چون درمقابل دنیای امروز این لیوان پلاستیکی حتی ذره ای ارزش ندارد که بتواند اینمه دل کودکی را شاد کند اگر میدانست از دنیای امروزی چه چیزهائی ازاو دریغ شده است که حق مسلم هر انسانی درزندگیست وخاطرم هست انقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود که نتوانست مصاحبه را ادامه داده وبا اجازه مجری سالن تلوزیونرا ترک نمود احساس او احساسی ارزشمند وانسانی بود که هر قلبی را متاثر کرده بهفکر وامیدارد که آیا میدانیم در دنیای کنونی چندی هزارنفر درسراسر دنیا حتی درکشور خود ما ایران
نیازمند کمترین رفاه زندگی هستند وقتی که در بسیاری ازجاهای دنیا مواد غذائی پس از یکروز برای سلامتی ملت بدور ریخته میشود وبسیاری درگوشه گوشه ی دنیا سر گرسنه بر زمین میگذارند ایکاش امید را برای همگان بخواهیم ویاری دهنده ی همه قلبها باشیم درداشتن امید به زندگی به امروز وبه فردا
¤¤¤ همزاد عاشقان جهان از: « قیصر امین پور » ¤¤¤
پاره ای از یک منظومه
هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ی ما ، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم ...
¤¤¤ شاعر:« قیصر امین پور »¤¤¤
اجازه بدهیم که قلب ما کانون عشق ومحبت وامید باشد چیزی که داشتن آن دردرجه ی اول خواستن خود مارا یلب میکند وزمانی که دل را به روشنی وشادی عشق وآمید عادت دهیم قادر خواهیم بود آسایش وارامش انسانیدیگر را نیز سبب شویم وباعث گردیم او نیز درخود احساس عشق به زندگی را پرورش داده از زندگی خویش لذت برده ودرعین حال بداند که هنوز دردنیای کنونی میشود بدین دلخوش بود که آذمیانی هستند که خوب وبد زندگی دیگران برای آنان مهم است واز شادی وغم دیگری نیز غصه وغم میخورند وجزخود به دیگران نیز اندیشه میکنند که اینگونه بودن برای هرانسانی تنها زمانی امکان پذیر است که قادر باشیم دنیا را درک کنیم وبینش شخصی خود را بر دنیا با اندیشه هائی پررورش دهیم که عشق وصلح ودوستی را طلب کرده وخواستار بهترین چیزها برای بشر وآدمیان روی زمین است واینچنین انسانی بودن علم ودانش واگاهی هائی را طلب میکند که توان این دید را به آدمی بدهد تا دریابد دنیا وهرچه در آن هست متعلق باوست وآنچه در ان نیز میگذرد حتی بردیگری آدمی نیز باز چیزی ست که بر زندگی او میگذرذ نه واحرائی وفاجهعه ای وغمی برای دیگری بلکه همواره وهمیشه هرچیزی متعلق به زندگی تمامی مسات چه در جائی آتشفشانی غوغا کند چه ابری سیلی را سبب شود چه جنگی مرگی را سبب شود با دوستی دوست دیگری را به قتل برساند یا دشمنی خنجری بر پشتی فرود ارد یا عشقی به سرانجامی خوب برسد یا دلی شکسته گردد یا.... هرچه هست ونیست متعلق به قلب سک یک ماست دریابیم که امید در دردون مسات وامید بخشیدن بدنیا وآدمی نیز وظیفه ی ما وخدمت به دنیا وبشر فرمان خداوندی به بندگان خود می باشد باامید بهترین روزها بیشترین رفاه بالاترین اندیشه ها وزیباترین دنیا برای تمامی مردم دنیا
*- امید در درون کسی که هنوز راهی را برای خویش برنگزیده جای نمی گیرد . ارد بزرگ
*-هیچ اهرمی همچون بردباری و امید نمی تواند مشکلات را از پیش پایت بر دارد . ارد بزرگ
*- آسیب دیده همیشه درهای رویاهایش کوچک و کوچکتر می شود ، مگر با امید که شرایط ما را دگرگون می سازد . ارد بزرگ
*-با بدیهای دیگران دل خویش را به سیاهی نیالاییم ، همواره ساز سادگیمان کوک باشد و نگاهمان امیدوار. ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد امید ¤¤¤
¤¤¤ به قلم فرزانه شیدا ¤¤¤
برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com