بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راستی و ناراستی*

● بعُد سوم آرمان نامه●

● راستی و ناراستی ●



______سروده ی فریدون مشیری________


از خدا صدا نمیرسد :ای ستاره ها که از جهان دور


چشمتان به چشم بی فروغ ماست


نامی از زمین و از بشر شنیده اید


درمیان آبی زلال آسمان


موج دود و خون و آتشی ندیده اید


این غبار محنتی که در دل فضاست


این دیار وحشتی که در فضا رهاست


این سرای ظلمتی که آشیان ماست


در پی تباهی شماست


گوشتان اگر به ناله من آشناست


از سفینه ای که می رود به سوی ماه


از مسافری که میرسد ز گرد را ه


از زمین فتنه گر حذر کنید


پای این بشر اگر به آسمان رسد


روزگارتان چو روزگار ما سیاست


ای ستاره ای که پیش دیده منی


باورت نمیشود که در زمین


هرکجا به هر که میرسی


خنجری میان پشت خود نهفته است


پشت هر شکوفه تبسمی


خار جانگزای حیله ای شکفته است


آنکه با تو میزند صلای مهر


جز ب فکر غارت دل تو نیست


گر چراغ روشنی به راه تست


چشم گرگ جاودان گرسنه ای است


ای ستاره ما سلام مان بهانه است


عشقمان دروغ جاودانه است


در زمین زبان حق بریده اند


حق زبان تازیانه است


وانکه با تو صادقانه درد دل کند


های های گریه شبانه است


ای ستاره باورت نمی شود


درمیان باغ بی ترانه زمین


ساقه های سبز آشتی شکسته است


لاله های سرخ دوستی فسرده است


غنچه های نورس امید


لب به خنده وانکرده مرده است


پرچم بلند سرو راستی


سر به خاک غم سپرده است


ای ستاره باورت نمیشود


آن سپیده دم که با صفا و ناز


در فضای بی کرانه می دمید


دیگر از زمین رمیده است


این سپیده ها سپیده نیست


رنگ چهره زمین پریده است


آن شقایق شفق که میشکفت


عصر ها میان موج نور


دامن از زمین کشیده است


سرخی و کبودی افق


قلب مردم به خاک و خون تپیده است


دود و آتش به آسمان رسیده است


ابرهای روشنی که چون حریر


بستر عروس ماه بود


پنبه های داغ های کهنه است


ای ستاره ای ستاره غریب


از بشر مگوی و از زمین مپرس


زیر نعره گلوله های آتشین


از صفای گونه های آتشین مپرس


زیر سیلی شکنجه های دردنک


از زوال چهره های نازنین مپرس


پیش چشم کودکان بی پناه


از نگاه مادران شرمگین مپرس


در جهنمی که از جهان جداست


در جهنمی که پیش دیده خداست


از لهیب کوره ها و کوه نعش ها


از غریو زنده ها میان شعله ها


بیش از این مپرس


بیش از این مپرس


ای ستاره ای ستاره غریب


ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم


پس چرا به داد ما نمیرسد


ما صدای گریه مان به آسمان رسید


از خدا چرا صدا نمیرسد


بگذریم ازین ترانه های درد


بگذریم ازین فسانه های تلخ


بگذر از من ای ستاره شب گذشت


قصه سیاه مردم زمین


بسته راه خواب ناز تو


میگریزد از فغان سرد من


گوش از ترانه بی نیاز تو


ای که دست من به دامنت نمی رسد


اشک من به دامن تو میچکد


با نسیم دلکش سحر


چشم خسته تو بسته میشود


بی تو در حصار این شب سیاه


عقده های گریه شبانه ام


بر گلو شکسته میشود


شب به خیر


¤¤¤ شعر از فریدون مشیری ¤¤¤


در جهانی که بین خوب وبد راستی وناراستی محبت و بی مهری و دشمنی ودوستی سرگردانیم , انچه بیش ازهمه آزار دهنده بنظر میرسد ناراستی ونادرستی افراد وعملکردهائی ست که به شکلهای مختلف بر یکدیگر روا داشته وحس دشمنی ودوری قلبهاست که با حسادت ها وکینه ها وخودخواهی ها وبسیاری از احساسات بد وزشت انسانی آغشته شده وروح آدمی را مملو از رنگهای بد وزشتی میکند که در آن هرگز صداقت سپید دوستی ویاری ودرستی وراستی را نمیتوان یافت وهمین دنیای زیبا وطبیعت پاک خداوند را به چنان زشتی وپلیدی انسانی می کشاند که انسان از هرچه نام « آدمی» است مایوس میشود وتنگ نظری ها ودشمنی ها چنان انسان را آزرده خاطر میکند که آدمی نمیداند بدرستی چگونه می بایست یا اینگونه افرادی برخورد کرده و مواجه شود وجوابگوی آنان باشد چراکه از سوئی پایین کشیدن خود به سطحی که آنان در آن قرار دارند از بین بردن شخصیت خود آدمی وحتی شخصیتی ست که برای بدست آوردن آن همگان زحمت وتلاش کرده اند.


¤¤¤ پشت تصویر سیاه زندگی ¤¤¤


پشت تصویر سیاه زندگی


همه چی آروم آروم فنا میشه


بخودم میخندم از بس که دلم


باز میگه: دنیا پر از وفا میشه


طفلی دل! از بسکه ساده دل بوده


تو خیالش رنگ بی وفائی نیست


همه دنیاش پر عاشقی شده


برا اون دنیا واسه جدائی نیست


طفلی دل که صدبارم اگه شکست


باورش نبود جفا هم همینه


آسمونش اگه آفتاب اگه ابر


بخوش میگفت که زندگی اینه


باورش نبود که آدما همه....


با دلای سنگی شون زاده شدن


رسم عاشقی مرام دلها نیست


واسه دل شکستن آماده شدن


باورش نبود که وقتی واسه عشق


همه هستی شو هم رو میکنه


آب از آب تکون نمیخوره آخه


هرکسی با بدیهاش خو میکنه


دیگه فرقی ام نداره دیگری


پیش پاش قلبشو قربونی کنه


شایدم توُی دلش بازم میگه


بهتره این دلو زندونی کنه


اگه راستشو بخوای بهت بگم


گرچه هرچیز ی یه اندازه داره


دل ما ولی توی زندون غما


حالا هرروز ترکی تازه داره


اما ما قربونی همین دلیم


اینه که بازی دنیا مال ماست


تا میشد هرکسی قلب ما شکست


شاهد حرفای من همون خداست


شاهد حرفای من همون خداست.


چهارشنبه 21 فروردین1387


¤¤¤ شعر از فرزانه شیدا ¤¤¤


واز سوئی دیگر سکوت روا نیست زمانی که می دانید حقی پایمال می گردد که بر گردن یکایک ماست که به خواست خداوند خود و وجدان انسانی خود عمل کرده چشم بر وقایعی نبندیم که خود ونزدیکان و دیگران را به مشکلات وناراحتی هائی جدان عمل میشد که هیچ لزومی بر وجود چنین مشکلاتی نبود اگر بدرستی وراستی ونگاهداشتن حق ومتاسفانه دنیا کنونی سرشار از انسانهائی شده که اکثریت خواری وخوار کردن را بزرگی وقدرت خویش میدانند ویا انقدر شهامت وجسارت دارند که براحتی اینگونه اعمالی را بردیگران روا داشته مشکل ساز دیگران باشند, وهمواره نیز تعدادی طرفدار وهواه خواه که در همان سطح فکر و اندیشه ای که قرار دارند که انسانهای نادرست هستند ، چگونه می شود دنیائی داشت که درآن خوبی بر بدی پیروز شود انسان نمی تواند به مدت طولانی برده وار دنباله رو افرادی باشد که مخالف افکار وعملکرد های ایشان هستند حتی اگر این فرد پدرآدمی نیز باشد جائی مرزها تمام می شود ومی بایست این مرز را به هرگونه که هست شکست وگذشت ورفت وخود را از بندگی وبردگی رهانیده وبه زندگی فردی وشخصی واجتماعی خود فکر کرد ودراینجاست که این گونه اشخاص دربین آشنایان ومردم دچار شکست وسرخوردگی می شوند چراکه هرچه از تعداد افرادی که در بین آنان محبویت دارند کم شود قدرت ایشان نیز نزول پیدا کرده وسقوط شخصیتی و طرد شدن فردی ازسوی اجتماعی که می شناسد وبه آن تکیه ای سخت دارد تا بتواند بایستد را بیشتر احساس کرده وحتی با اینکه بر فشار میافزایند اما هرچه باشد یک یا چند انسان نمیتوانند درکقابل جمعی مخالف ایستادگی مداوم داشته باشند این است که بهترین راه برای شکست انسانهائی که می خواهند شکست وبردگی ما را شاهد باشند این است که دانش ذهن وفکر خود را افزوده وبا راه حلهای علمی وعملی همگام با کسانی با ایشان مقابله کینم که بیشتر از آنها می دانند هرانسانی منطق را حتی اگر علنا قبول نکند وبظاهر انرا نپذیرد دردرون خود بر حق وحقانیت آن اعتراف می کند وهیچ چیزی قادر نیست کسی را از پشت اسب زشتی های اعمال نادرست وناراست او پائین بکشد مگر اینکه خود نیز اسبسوار ماهری باشد وازاو جلو افتاده واو را شکست دهد .ما انسانها بهترین راه حلهای زندگی خود را زمانی بدست می آوریم که بدانیم با هرچیزی وهرعاملی چگونه بهتراست برخورد کنیم وهیچی چیزی بما این دانش را نمیدهد مگر دانش فکری خود را افزایش دهیم اتین قدرت فکریست که هم بهترین راه حل را دراخیتار ادمی میگذارد هم بهترین نقشه ها را توسط آن میتوان کشید هم در ارامش تمام میتوان اینگونه افراد را به اوج خشم کشیده واز آن بالا بالاها یا از گوشه های مودیانه ای کهدراینسو وانسو گزیده ودر پان پنهانند بیرون کشید و سرنگون کرده واز قدرت انان را ازبین برد چراکه آدمی در مواردی که خود را شکست خورده می بینید بیشتر اشتباه می کند وهمیشه بر سر اشتباهات خود اوست که سرانجام لو رفته مشتش بازمی شود ومجبور حتی به اعتراف جرم وخیانت خود می شود. در تمامی ادرات پلیس دنیا برای گرفتن مجرمین از همین شگرد استفاده می کنند وباو اینگونه القا میکنند که آنچه را برای دستگیری او نیاز دارند یافته اند واورا بدون اینکه خود بداند به سوئی رهنمون می شوند که خود او در ارائه شده مدارک جرم دست بکار شده برای اینکه بدست عوامل پلیس نیافتد بدنبال تخریب علائم ومدارک جرم رفته ویا اعمالی انجام میدهد که اثبات جرم می شود و شاهد ومدارک کافی جرم را بدست خود دراختیار آنان نهاده ودیگر نمیتواند منکر اعمالی شود که مدارک واقعی آن را نیز به آنان داده است درنتیجه حتی دشمن را نیز میتوان مغلوب کرد با کشیدن او بسوی انجام اشتباهاتی که از خشم یا ترس صورت میگیرد وبسیاری از سیاستها ی جاری نیز برهمین منوال پایه گزاری شده است که درجنگها نظامیان ارتش در ارامش کامل عملکرده اتی قبلی دشمن را سنجیده وبر اساس آن از ضعفهای اوبا مانورهای جنگی مناسب وپیش بینی نشده استفاده کرده واورا به حالات روحی وخشمم های وترسهائی فرو میبرند که سرانجام اشتباه کند وبیشتر ضعفهای خود را رو کرده وازهمان استفاده کرده وبر دشمن غلبه می کنند دشمان زندگی ما نیز در از زمره افرادی هستند که هیچ کمیتی از همینگونه افراد واز دشمنان بزرگ دنیا ندارند وکافیست ومیتواند بسیار باعث رنج واندوه آدمی در زندگی گردد وانسان در کل ازهرنوع رابطه ودوستی دوری گزیده وجهان را در تنهائی خود آرام تر وآسوده تر ببیند اما اینگونه نباید باشد وهرگز نمی بایست با کسانی ساخت که باعث اندوهند وناراحتی.


¤¤¤ غزلی باید ساخت - فرزانه شیدا 1386 ¤¤¤


غزلی باید ساخت تا بگوید منو دل تنهائیم


تا بگوید ز غم و اشک و نیاز


تا بگوید زچه رو در دل شب


آه ماتم زده ای


از دل سوخته بر میخیزد


و به همراه سرشک


در کف و دامن تو میریزد


غزلی باید ساخت


از شکستن در راه


و نشستن غمناک


و به تنهائی دل خیره شدن


غرلی باید ساخت ... غزلی باید ساخت


¤¤¤ سروده فرزانه شیدا/1386¤¤¤


درصورتی که چنین کسانی در اطراف شما هستند وبه راستی ودرستی آنان شک دارید ایشان را درفشار بگذارید آنگاه خواهید دید که دست خود را رو کرده بیشترین چیزهائی که تصور نمی کردید حتی درخوی وخلقت این انسان پیدا شود کشف می کنید آنگاه است که شما پیروز خواهید بود چرا که اینجا دیگر شما هستید که برخلاف روز اول ضعف ها را می شناسید واو دیگر نمیتواند از ضعفهای شما بر علیه شما استفاده نماید وپیروزی شما حتمی ست وبراحتی می توانید به دیگران نیز بااعمال و رفتار خود ان شخص ثابت کنید که حق باشماست واو فرد درستی نیست واو را طرد کرده واز قدرتی که بر شما وزندگی شما وپیرامون شما داشت را از او سلب نموده وبر او چیره شویدواجازه ندهید اندوه ناشی از حضور او زندگی را برشما تلخ نماید. ازاین جهت انسان درست وخوب وقتی دانش کافی را نیز داشته باشد بدون اینکه نیاز پیدا کند که به خطائی دست بزند خود شخص نادرست وناراست را وادار به این میکند که با خطاهای خود دست خویش را در نزد او ودیگران رو کند وآبرویش نیز بدست خودش ریخته میشود بی انکه شما مقصر باشید چون خطا را این اوست که کرده است وشما فقط او را وادار به این کرده اید که خود را نشان بدهد درنتیجه بدون ناراحتی وجدان میتوانید خاطر جمع باشید که ازاین پس از صدمات بعدی او رها خواهید شد واو یا انقدر خوار و پست شده که به گوشه ای فرار کند یا دیگر قدرتی ندارد که بتواند به شما ضربه وآسیبی درهرشکل روحی وروانی وعملی ورفتاری بزند واین تنها راهی ست که شما بدون صدمه دیدن خوداورا مغلوب کرده از شر اینگونه فردی در زندگی خود رهائی یابید دبدون اینکه حتی خود را بد کرده باشید یا حتی صدمه ای باوزده باشید یا درگیری ایجاد شده باشد درواقع سیاست هائی که بااین روش شکل میگیرد بسیار بیشتر از درگیری هایی که معمولا دربین افراد وجود دارد یا پیش می اید اثر گزار است و لازم نیست کسی را که دروغ پردار خوبیست وبا ناراستی خود کار خویش پیش میبرد را با کشیده ومشت ولگد ادب کرد میتوان اورا چنان با سیاست خوارنمود که خودبدنبال کار خود برود ودیگر حتی روی نشان دادن خود به دیگران را نیز نداشته باشد ونتواند دیگران را نیز با ناراستی ودروغ وبدی خویش دچار دردسر کند.


¤¤¤غزل از: « حسین منزوی » ¤¤¤


چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی


بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی


تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است


از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی


ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه


از او و ما که منم تا من و شما که تویی


تویی جواب سوال قدیم بود و نبود


چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی


به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن


قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی


به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم


از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی


جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا


کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی


نهادم اینه ای پیش روی اینه ات


جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی


تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای


نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی


¤¤¤غزل از: « حسین منزوی » ¤¤¤


ما موطفیم با انسانهائی که عملکرد درستی را در زندگی ندارند برخوردهای شدید داشته باشیم چراکه اگر همواره از کنار خطاهای او بگذریم وسکوت کنیم باو قدرت وقلمرو بیشتری برای ازار خود ودیگران داده ایم درنتیجه درجائی که مرزهای شما را میشکند جا دارد که شما نیز سکوت را شکسته برخورد متقابل اما عاقلانه وبر اساس سیاستی درست بااو داشته باشید چراکه اینگونه افراد معمولا بسیار سروصدا میکنند وسعی میکنند جلب توجه کرده وشما را از دیدها ی دیگران دور نگه دارند تا فرصت تخریب شما را پیدا کنند برخلاف ایشان انسان می بایست در سکوتی اندیشمندانه با ایشان به مقابله به مثل برخیزد وانتظار زمانی را بکشد که طبلهای سروصدا وخودنمائی اوخاموش شد انگاه وقت آن رسیده است که شما ازهمان اعمال دریابید که از کدامین راه میشود برعلیه خود او استفاده نمود ودست او را رو کرده ودیگران را نیز با مدرک کافی ومنطقی قانع کرد که این فرد می بایست طرد شده و از جمله دوستان واشنایان ما یا از پیرامون ما بکلی حذف ودور شود واجازه نداشته باشد به محدوده ی مرزهای ما پا بگذارد هیچکس هرگز بحد خود ما قادر نیست برای ما کاری انجام دهد که ما نیازمند انیم ودراصل هرکسی موظف است مشکلات فردی واجتماعی خود را بگونه وشیوه ی خود حل کند لذا بهترین روش این است که انسان بر اگاهی خود از مردم .جامعه افزوده باشد که راحت بدام اینگونه افراد نیافتد واگر براثر سهل انگاری نیز چنین شد قادر به مقابله با او بوده وبراحتی نیز آنگاه میتواند ازیاری وهمکاری دیگران نیز بهره مند شود چراکه دلایل وسند ومدرک کافی دارد که حقانیت خود را ثابت نماید .وچنانچه شکست خورده به گوشه ای خزیده انتظار داشته باشد دیگران ازاو حمایت کنند تنها زندگی را بدون نتیجه برخود تلخ کرده است و بیهوده نیز خلوت گرفته است که این انزوا به هیچ گونه ای مشکل واقعی و زنده را حل نمی کند مگر با تلاش وعمل وفکر خود او تا توان رهائی را نیز برای او بوجود آورد وبر درد درون وروح خویش ومشکل زندگی خود غلبه کند.


¤¤¤ ذهن مصلوب -سروده ی:« پیمان آزاد » ¤¤¤


منتظر می مانم تا حرفهای مرا دیگران بگویند


دستهایم با طناب بیهودگی بسته است


و ذهنم


مصلوب داریست


که پیش از ظهورم برپاست


گریزان از جبری


که با تازیانه خشونت بر پشتم جاریست


در معمای راههای پیچ در پیچ می مانم


زبانم بریده ی جغرافیای جهالت


و لبانم دوخته ی سوزن باورهای دیرین


در گورستانی که من زنده ام


سکوت را حرمتی است


که بودن ، با نبودن برابر است


¤¤¤ سروده ی:« پیمان آزاد »¤¤¤


همواره نیز انسانی که راه نادرست را بر درستی بر میگزیند نمیتواند تا ابد خود رادراین راه پیش برده وهمیشه موفق باشد وهمواره هستند کسانی که با او چون دیگران کنار دنیا آمده وسرانجام اورا از عرض بدیها وقدرتها پائین کشیده شکست داده واز میان جمع دیگران به بیرون انداخته خوار ومغلوب کنند.


¤¤¤ شیشه ی دل ¤¤¤


امروز به با غ نظر می کنم ولی


درگوشه های دلم، خار غم بسی است


هرروز بر سر این شیشه ی دلم


پیوسته سنگ جفا ،دست هرکسی ست


گویا بنام زندگی اندر مسیر عمر


تا هست وهست ساز خموشی بوّد روا


درگوشه ای که دلم نغمه می زند


بازهم منم به خموشی چه بیصدا


شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷


سروده فرزانه شیدا


همچنین درزمانی که با دنیای خود دچارمشکل می شویم وبا راستی وناراستی مسائل زندگی رو برو میشویم که قادر به حل آن در ذهن خود نیستیم ونمیدانیم راه روشن کدامین راهیست که به انتهائی تاریک نرسد باز به همین نکته میرسیم که هیچ چیز در دنیا قادر نیست مارا بسوی درستی ونیکی ببرد مگر آنکه اندیشه خود را بارور از اندیشه های نابی کنیم که به رشد ذهنی وبینش ودیدگاه ما کمک میکند انگاه است که غلبه بر مشکللاتی که خواهی نخواهی وجود دارد همواره آسان تر وساختن وحل کردن آن نیز راحت تر خواهد بود واعتنماد بنفس انسان یاور خوبی خواهد شد که قادر باشد با همه چیز بگونه ای مثبت سارگاری نشان داده وباآن به شیوه ی خود روبرو شده در صورت نیاز آنرا از زندگی خود محو. نموده یا با ان کنار آمده وبه گونه ای با آن بسازد که رنج ودرد واندوه زندگی او محسوب نشود حتی اگر این درد واندوه دردی واقیست ویک بیماری یا چیزی ست حل ناشدنی که نمیتوان از ان دوری جست ومی بایست که حضور آنرا در زندگی پذیرفت وبا ان ساخت.درنتیجه انسانی میتواند برخود وزندگی خویش با نگاهی مصمم وبدون ترس ونگرانی نگاه کرده واز آن لذت ببرد که بداند قادر است با نیروی فکر واندیشه خود بر هرچیزی که ممکن است امروز وفردا پیش بیاید غلبه کند وهمانگونه که بارها نوشتم تنها چیزی که انسان قدرتی در زندگی خویش برآن ندارد مرگ است دیگر مشکلات هرچه باشد چاره ای دارد ومی بایست چاره آنرا پیدا نمود .


¤¤¤ فقط قطره آب...سروده ی فرزانه شیدا : ¤¤¤


در کنار آبی


روبدریای غروب


مرغ دریائی نیز.... پرپرواز به بال


از سرم باز گذشت,


وسپس دور زمن... آسمان را پوئید


دور شد باز به بال پرواز


ودلم تنها شد !!!


قایق چوبی زیبای سفید


لنگر انداخته بر آب بروی موجی


در تکانهای لطیف


نرم و آهسته برقصی زیبا


سخن از بودن خود با من گفت


درصدائی چوبی لیک زیبا و ملیح


ومن اما تنها خیره بر دریائی


که در آن اردک وحشی در آب


پای پائی میزد !....


با دلم قصه ی تنهائی را


زیرو رو میکردم!


وه چه آرام ولطیف


آب در پهنه زیبای بلند


در تنش میرقصد درخودش میلغزد


آنور آب ولی....یک جزیره تنها


مردمی نیز در آن!!!


زندگانی زیباست


گر میان دو طرف


تو فقط موج لطیفٍ دل دریا باشی


تو فقط قطره آب....تو چو دریا باشی!!!


دل دریائی سبز... از صدای دل مرغان سرشار


وبه آرامی وزیبا ومتین...!!


و موّقر بر آب ... کشتی در گذری


روی امواج شناور باشد!


زندگی زیبا بود


گر که حتی بدمی ..در روزی


یا به شبهائی سرد...در تن بارانی


گاه طوفان بودی!


پر ز آوازه موج...


یا همان قطره بدریای بزرگ


باتمامیت کوچک بودن


قطره ای در دل دریای بزرگ


لیک یک دریائی .... لیک یک دریائی


کاش دریا بودم


یا همان قطره بدریای بزرگ!!!


سبز ودریائی و آرام وعمیق


کاش دریا بودم !!!


یایکی قطره به آب


______سروده ی فرزانه شیدا/دوشنبه ۱۷اردیبهشت


* - پیش ازآنکه ناراستی ها ،در درون ما،دره ایی مهیب پدید آورند به راستی ها باندیشیم . ارد بزرگ


* - ارزش گذاردن به خویشتن خویش نباید سدی در برابرزدودن ناراستی هایمان باشد . ارد بزرگ


* - رَد راستی ، رَد خویشتن است . ارد بزرگ


* - نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران . ارد بزرگ


* - آنکه راستی نپوید گرفتار آمیزش با اهریمن است ، فرزند این آمیزش فتنه است و شورش . اردبزرگ


¤¤¤ پایان فرگرد راستی و ناراستی ¤¤¤

¤¤¤ به قلم فرزانه شیدا ¤¤¤


برگرفته از :

http://b4armannameh.blogspot.com