بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نادان*


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد نادان ●


¤¤¤ ازمثنویات: رباعیات سعدی
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچست در میدان
این یکی مرده زیر پای دواب
آن یکی دانه می‌برد به شتاب*سعدی* ¤¤¤

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد نادان●
¤¤¤ سروده ی : حمید مصدق ¤¤¤
سفر نخستین
با خود شبی به سیر و سفر رفتم
با سایه ام به گشت وگذر رفتم
با سایه گفتگوی من آن شب ادامه داشت
شب
با پیاله های پیاپی
پایان نمی گرفت
هر جام
جام خاطره ای بود
در دل هزار پرسش و بر لب سکوت تلخ
رفتیم رود را به تماشا که او تشست
با اولین تساره شب آغاز گشته بود
با اولین پیاله شب ما
شب ما را به سوی صبح
سوی سپیده سحری می برد
شب شهر خفته را
خاموش زیر چتر سیاهش گرفته بود
زاینده رود
در دل مرداب می نشست که او برخاست
و دستهای نحیفش را
بر نرده های آهنی ساحل آویخت
و سایه سیاهش
بر روی آبهای روان ریخت
بانگی ؟
نه ناله ای
از سینه برکشید
و آن سکوت کامل ساحل را آشفت
چونان نسیم
که برگ درختان را
پنداشتی که زمزمه سایه
در هیچ می نشست
گفتی که واژه ها
در حجم بی نهایت
نابود می شدند
و باز هم سکوت
گفتم : سکوت چیست ؟،
آری سکوت تو هرگز دلیل پایان نیست
خندید : خنده ؟...نه
که زهر خند خفته به لب بود
این بار ... گویی طنین صوت می آمد
از ژرفنای چاه شگرفی مغموم
با واژههای درهم نامفهوم
گفتی نه گفتگوست
که نجوایی می گفت
گفتی سکوت ؟.... هرگز
گاهی سکوت واژه گویایی ست
یک اسب شیهه می کشد و سرنوشت ما
تغییر می کند
حاصل چه بوود آنهمه فریاد را که من ؟
گر شیهه بود شیوم من شاید
اما شیون به هیچ کار نیامد
و سوگواری
درماتم گلی که به گرداب برگذشت
بیهوده
آن شب که دست من
از دشت چید آن شقایق وحشی را
آنگاه
برگ درخت توت دم دستش را چید
با مت دشتی پر از شقایق
دشتی پر از شقایق وحشی بود
آنگاه برگ درخت توت رها بر آب می رفت
ما نیز بر ساحلی که خلوت و خاموشی
و پاسی از شبانه گذشته رفتیم
نه رفتنی مصمم
که گامهای تفرج بود
بی آنکه قصد گردش و تفریحی
با مرد کشت سوخته ای گرم گشت می رفتم
و انحنای گرده او
پنداشتی که بار مصیبت را
بر خویش می کشید
پرسیدمش که
رود آن خشمنک رود
گفتی چه شد ؟
به دامن مردابها نشست ؟
ناگاه ایستاد
چشمش به چشم خسته من افتاد
بر دیدگان خسته خواب آلود
می گفت
گفتی چه رود ؟ رود ؟ آن خشمنک رود ؟
لختی سکوت کرد
سپس افزود
هیهات
الحق که ما چه پست و پلیدیم
و من علی الخصوص
من رود پاک را
در لحظه های خشم
در ذهن خود به دامن مرداب برده ام
بیچاره من که خرمن عمرم را
با دست خویشتن
در شعله های آتش خشمم نشانده ام
بر کام ما نگشت و نکردیم
کاری که چرخ نگردد
این گرد گرد چرخ کهن گشت و کشت و گشت
ما روزهای معرکه در خواب بوده ایم
آنگاه می گریست
که من گفتم
این جای گریه نیست
آرام گریه کن
که هق هق گریستن تو سکوت را
ددیم صدای هق هق او اوج می گرفت
گفتم : بگذر ز گریه مرد
آنجا نگاه کن
آن پرخروش رود خروشنده
اینک این خاموش
در پاسخم سرود
آری شگفت رود
اما شگفت نیست ؟
آن پرخروش رود خروشنده ای
که در من بود ؟
اینک این در بطالت در یاس در کدورت خود تنها
تابنده آفتاب
از ما دریغ داشت طلوعش را
آیا .... این خیل خواب در خور خرگوشان
از چشم خلق خیمه نخواهد کند ؟
آنگاه می فروش
ما را به یک پیاله محبت کرد
در امتداد رود ما گفتگوکنان رفتیم
گفتم
هنوز هم ؟
شاید که آب رفته به جوی ‌آید خندید یعنی ... گیرم که آب رفته به جوی آید...
با آبروی رفته چه باید کرد ؟ می گفت در سرزمین هرز
سرشاخه های سبز ... نمی روید
دیدم
ایمان به ناامیدی بسیار خویش داشت که ترسیدم
از دور عابری
با سوزنک زمزمهای گرم ناله بود
هر کاو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذر باد نگهبان لاله بود
گفتم : شب دیرگاه شد
دستان سایه جانب من آمد
یعنی برو که رخصت رفتن داد...رفتم
درانتهای جاده نگاهم بر او فتاد
او بود از روی نرده خم شده ...روی رود
دیدم سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها فرو میریخت
گفتم
برخیز و خواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را
¤¤¤ سروده ی : حمید مصدق ¤¤¤
امروزه که دنیا در پیشرفتی شگرف وهمراه با رشدی روزانه وحتی تغییرات جالب توجهی رو به جلو پیش میرد, وآدمی درگیر مشکلات معنوی ومادی فراوان, در سرگردانی عاظفه ها زندگی خویش را پیش میبرد, درتصور انسانی کمتر میگنجد که جهانی بااینهمه تغییرات پیش آمده در آن, هنوز انسانهای نادانی در خود داشته باشند که براستی نادان باشند ودرشک این برجا میمانیم که نادانند یا خود را به نادانی میزنند وتصور اینکه شاید دراین میانه بیشتر از نادان بودن , اب زیرکاه بودنی درکار است آدمی را دچار تردید میکند اما درهمین میان گاه با مسائلی مواجه میشویم ورویدادهای را از انسانهای نادان میبینیم که تا حدودی این شک را برطرف مینماید ومطمئن میشویم که ایا شخص مورد نظر آب زیرکاه است ویا از سر نادانی کاری کرده است که جلب توجه کرده یا ماجرائی را درست کرده باشد وهیچ چیز نیز بدتر ازاین نیست که احاطه شده از انسانهائی باشیم که در نادانی های فکری زندگی میکنند واین گروه از انسانها نیز به دوگروه مشخص تقسیم میشوند انسانهای بیسواد ومعمولا دور ار دنیای دست جمعی شهربی با بزرکگ ئدر محدوده های کوچک ودور از بسیاری از امکانات زندگی وگروه دوم انسانهای عامی که از نقطه نظر ودیدکاهای فکری واندیشه وذهنی رشد همسانی را با جامعه نداشته ودنیای معمولی وساده خود را با اتفاقات ورویداد روزمره به نسبت تجربیات شخصی خود گذرانده وکمتر نیز به فکر تغییر دنیای فکری خود هستند ویا اصلا دنیای اندیشه وتفکر را دنیای برزگترهای جامعه میدانند ومعتقدند که آنان که میبایست دراین زمینه خود را رشد ونمو دهند انسانهای مدیر ورئیس وبزرگان دولتی وکشوری هستنددر دوران زندگی خود هرگز نیز پی نمیرند که چقدر ازچیزهائی که میتوانست زندگی انان را به سوی نیکبختی ببرد بدور افتاده اند ونه تنها در زندگی خویش انسانهای کامیابی نخواهند شد که بردیگران نیز مشکلی هستند که نمیتوان حتی بدانها این موضوع را فهمانده وروشن کرد که چقدر از دیدگاه عقلی وفکری در قهقهرائی عمیق وژرف بسر میبرند وچقدر غافل وجا مانده از تمدن دنیای ذهن وفکر واندیشه ورشد ازیکایک چیزهائی که امروزه لازمه زندگیست جا مانده ومحروم بوده اند ویمانند بادباک های سرگردانی هستند که در باد به هرسو کشیده میشوند وزندگیست که آنان را راه میبرد وحماقتها ونادانی های آنهاست که روزگار وخاطره واتفاقات زندگی آنان را رنگ زده وعمر بودن آنان میشود
باد بادک _______________
در پژواک خاموشی که…
صدایم درپشت پرچین های نامرادی,
...خموش میگردد
ای جاودانه آسمان تا ابد آبی…
طوفان زده ...فریاد کن …
در حیرانی بادکنک های سرگردانی
که گم کرده راه ...حیرانند !!!¤¤¤ از: ف . شیدا چهارشنبه دوم اسفندماه ۱۳۸۶¤¤¤
این گروه معمولا از زمره انسانهای بیسوادی هستند که معمولا درجاهای کوچک نیز زندگی میکنند که کمتر امکان پرورش ورشد دارشته باشد وبر اثر همان نادانی فکری دنیا را ساده می بینند ساده زندگی میکنند وبسادگی نیز با هرچیز وهمه چیز خود را تطبیق داده وآنرا عادی وئشاید حتی مطلوب برای خویش تصور کنند ومتاسفانه دراثر نادانیهای خویش بسیار نیز از دنیا ضربه میخورند واگر در این دنیای سادگی ونادانی وغفلت افراد دیگری را نیز ئابسته بخود داشته باشند هم زندگی آنان را براثر نادانی های خویش تباه میکنند هم از انجا که قادر به درک انان نیستند مشکل عمده ی زندگی این افراد شده وچنانچه این اشخاص از نزدیکان انان باشد چون فرزند وخانواده ی درجه یک این خانواده را نیز باخود به منحلابی میکشند که هرچه آنان نیز بر دانش وعقل خویش بیافزایند باز صدمات نادانی فرد مورد نظر از زندگی آنان رخت بر نمیبنند وهمیشه ازسوی او حتی شاید بی اینکه خود او بخواهد یا بداند در آسیبها وزیان ها ی زندگی بسر میبرند . برای بالایبردن سطح اگاهی ها راهکارهای بسیاری نیز موجود است که کمتر کسی بیرون از رده رشته وشغل خود به ان توجه میکند ازجمله این متن یاور خوبی در راه زندگی ماست بانام : «هزارمین راه را انتخاب کنید»: "جان ماکسول" می‌گوید: "تفاوت بین افراد عادی و افراد موفق در نگرش آنها نسبت به شکست است."‌در حقیقت چیزی به نام "شکست" وجود ندارد، هر چه هست نتیجه می‌باشد. نتایجی که از اعمالمان می‌گیریم می‌تواند مطلوب ‌باشد (موفقیت) یا نامطلوب (درس.) نتایج نامطلوب، درس‌هایی هستند که به ما میآموزند چگونه به موفقیت ‌برسیم. کسانی که به نتایج نامطلوب یا به درس می‌رسند نشان می‌دهند که برای رسیدن به موفقیت چیزهایی ‌هست که باید یاد بگیرند و یا شاید باید استراتژی و باورهای خود را برای رسیدن به موفقیت اصلاح کنند. ‌مهمترین نکته ای که در خصوص نتایج نامطلوب وجود دارد این است که اگر از نتایج نامطلوب درس نگیریم ‌و بدون فکر دست به تلاش مجدد بزنیم، موفق نخواهیم شد.‌"ادیسون" برای اختراع لامپ، 999 بار تلاش کرد و هر 999 بار تلاش وی به نتیجه نامطلوب منجر شد و ‌وقتی برای هزار مین بار تلاش کرد، توانست لامپ را اختراع کند. خبرنگاری از او پرسید: " آقای ادیسون آیا ‌ناراحت نیستید که 999 بار شکست خوردید." ادیسون در جواب گفت: "‌من 999 بار تلاش کردم و به نتیجه ‌ مطلوب خود نرسیدم. اما به این نتیجه رسیدم که 999 راه وجود دارد که با آنها نمی‌توان لامپ تولید کرد."‌وقتی به نتیجه نامطلوبی می‌رسید ناامید نشوید و تلاش های ادیسون را به یاد بیاورید و همچون او امیدوارانه ‌دست به تلاشی مجدد بزنید. نتایج نامطلوب، راهنمای شما برای رسیدن به نتایج مطلوب است؛ چرا که مدام در ‌حال درس گرفتن هستید و با ادامه مسیر حتما به موفقیت خواهید رسید. نتایج نامطلوب تجربه هایی مفید هستند ‌که شما را به نتیجه مطلوب می رسانند. انسان های موفق به نتایج نامطلوب چون پلی برای رسیدن به ‌موفقیت نگاه می کنند، نه شکست و پایان تلاش. در واقع نتایج نامطلوب به ما می گویند که چگونه به موفقیت ‌برسیم.
‌به قول "ساموئل اسمایلز" "ما از شکست ها درس می آموزیم، نه از موفقیت ها. "‌شکست‌ها پایدار نیستند بلکه موقتی می‌باشند، چرا که با درس گرفتن از آنها می توان به موفقیت رسید.‌شما ناخدای کشتی زندگی تان هستید. "آیا ناخدا اگر ببیند که کشتی دارد به گل می نشیند، دست روی دست می‌گذارد و هیچ تلاشی برای نجات کشتی اش نمی کند؟" یکی از مواردی که به ما نشان می دهد که با تسلیم نشدن می‌توان به هر موفقیتی رسید، جریان راه رفتن ‌کودکان نوپاست. حتما کودکان را دیده اید که چگونه سعی می‌کنند سرپا بایستند ، با اینکه بارها زمین می‌خورند، ‌اما دوباره سرپا می‌ایستند. اگر کودکان مجددا تلاش نکنند که بایستند، چه اتفاقی می‌افتد؟ هرگزنمی توانند ‌بایستند و راه بروند. پس کودکان تلاش خود را می‌کنند و نهایتا موفق می‌شوند. همین کودکان در سال های بعد به ‌کمک تلاش می توانند بر روی یک طناب در ارتفاع چند متری زمین نیز راه بروند.‌
انسان‌های موفق برای رسیدن به هدف خود، بارها و بارها شکست خورده اند و ازشکست های خود درس ها ‌گرفته اند و نهایتا به هدف خود رسیده اند. شکست‌ها وسیله ای برای ناامید شدن نیستند، بلکه وسیله ای برای ‌راهنمایی ما هستند. پس بهتر است شکست را معلم خود بدانیم.‌
این گفته معروف را همیشه به یاد داشته باشید که "تقریبا همه موفقیت های عظیم بر پایه شکست بنا ‌شده اند. "‌فقط دو دسته اند که هیچ گاه شکست نمی‌خورند و هیچ‌گاه نیز به موفقیت نمی‌رسند: دسته اول مردگان می‌باشند و ‌دسته دوم کسانی هستند که دست به هیچ کاری نمی زنند. اگر قرار باشد در ازای هر حرکت و تلاش نتیجه دلخواه ‌خود را در حد بالا دریافت کنیم پس تجارب لازم را چگونه کسب کنیم . افراد می توانند سلامت روح و روان خود را ‌با میزان پشتکار و امید خود محک بزنند و در صورت عدم انگیزه برای ادامه، آن را با کمک و یاری ‌مشاوران تقویت نمایند. (پایان متن.)
همانگونه که مشاهده میکنید هزاران راه برای اموزش خود در اختیار داریم که میتواند بخشی از نادانیهای فکری وذهنی واندیشه ما را چون چراغی روشن نموده وراهکارها ی جالبی نیز برما عرض کرده وآموزننده راه ما باشند تا لااقل در جایگاه والدین اگر روزی فقرارگرفتیم توان این را داشته باشیم که نسل آینده را نیز بسوی راهای درست اندیشه وبه رشد فکری ترویج نموده وآنان را هم در زندگی به خوشبختیهائی برسانیم که میتواند دنیای را خوشبختی دهد.در فرگردها ی پیشین نیز گفته شد که بسیارند والدینی که خود دچار کمبودهای فکری و دانش اجتماعی هستند وروزگار خود را که به سیاهی میکشند بر دیگران نیز عذاب جانگاهی میشوند که درجایگاه والدین طرد آنان نیز امکان پذیر نیست ومعقوله ی احترام گذاشتن کمه از اداب ورسوم وسنت ماست دیگران را مجاب مبکند تنا به تحمل این افراد درجایگاه والدین بپردازند وخود نیز دچاز اندوه ویا حتیخشم ویا افسردگیهای روحی روانی شده واز دنیا نیز تا سرحد مرگ سیرشوند ونادانی افراد نزدیک انان امکان پیشرفتهای زندگی ایشان را نیز مسدود کرده همواره تحت تاثیر اعمال ورفتار آنان هم شرمنده اطرافیان باتشند هم شرمنده ی خود وهم آسیب پذیر وزیان دیده بااینوصف زندگی با افراد نادان بسیار طاقت فرساست وبرای هیچکسی مقدور نیست که درزمانی طولانی تاب آورده لب ببندد وتحمل کند وهرکسی تلاش میکند لااقل بگونه ای ازآنان دور شود که نه سیخ بسوزد نه کباب ،وخود نیز از کارها وافکار واعمال انان در آسایش ودرامان باشند وحتی شده به ترک شهری دست بزنند نیز اینکارا میکنند که بدون اینکه ازاری برنادانی وارد کرده باشند از مصیبت حضوراو خود را برهانند وهمیشه نیز در ضرب المثلها شنیده ام که میگویند:« صد دشمن دانا بهتر از یک دوست نادان است» چون یک انسان نادانی گاه کارهائی میکند که بسیاری مردم عاقل قادر نیستند مشکلی را که ازسوی این شخص فراهم شده جبران کنند که در ضرب المثل های ایرانی از نام «نادان » بسیار مثل وتمثیلها برای ما بیادگار مانده است که یک یک گویای همین مطلبی است که شخص نادان یعنی بلا یعنی مصیبت یعنی گرفتاری وبدبختی هم او هم دیگران .شنیده ایم که میگوید یک نادان سنگی به چاه می اندازد که صددانا قادر به بیرون آوردن آن نیست که این از نمونه های آن است. در برنامه های تلوزیونی سریال حقیقی وواقعی ای پخش میشود از عملیات پلیس در روزانه های امریکا وبخشی دارد بعنوان نادان ترین خطاکاران ومجرمین , گاه دراین برنامه مجرمین نادان کارهائئی انجام میدهند که درحماقت محض ونادانی ست وبعلت همان نادانی ها بلافاصله نیز دستگیر میشوند از جمله آن دو مجرم دزد بودند که بجای آنکه صورت خود را با ماسک یا جوراب یا کلاه بپوسانند وبه دزدی بروند با ماژیک سیاهی که پاک نمیشود وماندگار است صورت خودرا رنگ کرده واقدام بدزدی کردند وکلاه سیاه ولباس سیاهی را که معمولا دزدان برای شناسائی نشدن کی پوشند نیز پوشیدند واقادم به دزدی ازیک پمپ بنزین شبانه روزی کردند وبلافاصله پس از خروج توسط پلیس که از طریق زنگ داخلی فروشگاه که مستقیم به اداره پلیس برای همینگونه مواقع نصب گرده است توسط فروشنده خبر گردیده بودند بلافاصله درمحدودهی همان مکان بعلت همان رنگ سیاه ماژیکی که پاک نمیشد شناسائی شده ودستگیر شدند وعکس انان را نیز در اینترنت وتلوزیون زده بودند بعنوان احمق ترین مجرم. وانسان هرچه فکر میکند نمیتواند باور کند انسانهائی تا اینحد احمق ونادان هنوز وجود داشته باشند که ندانند:« ماژیک پرماننت /* بارنگ ثابت وعیر قابل پاک شدن» را نمیتوانند مثل جوراب یا مساسک از صورت برداشته واز محل دور شوند وتازه نه همان موقع که ماها نیز طول میکشد که این رنگ پاک شود وخود این انها را لو خواهد داد.وامثال اینگونه حماقتهای احمقانه حتی از سطح دانائی یک کودک نیز کمتر انسان را دچار شگفتی اعمال عقل وفکری انسانهای نادان میکند که براستی چگونه فکر میکنند چه فکر میکنند چگونه زندگی خود را حتی بااین درجه ی دانش عقلی زندگی میکنند ومیگذرانند ومسلم است که اگر بسوی خطا نیز بروند جز زندان جایگاه بهتری نخواهند داشت واگرچه درک یک فرد نادان برای انسان عاقل چندان نیست اما گاه اینگونه طرز تفکرها واینگونه اعمال تعجب آور با عقل هیچکسی جور درنمیاید وبرای عاقل هم قابل درک نیست که چگونه میشود اینهمه احمق ونادان بود وبرای همین تحمل نادان وافرادی بااین میزان عقلی بسیار سخت خواهد بود چراکه نادان زبان درک ومنطق فهمیدن وفلسفهی مشخصی برای زندگی ندارد تا انسان قادر باشد به گونه ای اورا اگاه کرده واز نادانیهای فکری برهاند وبسیار اوقات انسان از راهنممائی وهدایت انان دست میکشد ومیگذارد در دنیای خود باقی بمانند چون دنیای دیگری را به اینان دادن بیش از هرچیز از آنجهت که قادر به درک آن نیستند (لااقل نه تا زمانی که بر دانش واگاهی خود افزوده باشند کاری سخت ومشقت بار است که هرکسی نه زمان ووقت آنرا دارد نه تحمل آنرا .) گاها امکان دارد خود نیز کارهائی را انجام دهیم که چندی بعد بر حماقت انجام آن تفکری داشته وبا خود از اینکه چه شد چنین شد به اندیشه رفته ودرباور خود حتی دباور نداشته باشیم که روزی نیز هست که ممکن است شرایط چنان کند که دست به حماقتی بزنیم که بعدها برخود بخندیم یا از دیاد آن حتید افسرده ویا پریشان شویم مسلم است که انسانی دکه تجربیات تلخ وشیرینی را در زندگی باخود میکشد وبا توجه به جائز الخطا بودن آأمی امکان انجام چیزهائی که نادانسته وبر اثر نادانی بناگاه حال یه بر اثر خشم ویا شوک خوردن وهول شدن و دست وپای خود را گم کردن ویا گاه از سر اینکه زیاد درموردش وقت برای فکرکردن نگذاشته وبعضی مواقع نیز حتی براثر کمبود وقت اشتاباهاتی را مرتکب میشویم که یا نااگاهانه نوعی نادانی را شکل میدهیم ونادرست عمل میکنیم یا نه بلافاصله وشاید کمی بعد ویا کمی دیرتر متوجه آن شده وبه فکر درست کردن اشتباه خود باشیم وبه آن نیز پرداخته حل مشکل کنیم اما انسان نادان حتی پی به اعمال حماقت آمیز خود نمیبرد تا برای درست کردن اشتباه وخطا ویا مشگلی که تولید کرده است قادر باشد که فکر کرده ویا به روبراه کردن اوضاع فکر کند این است که تفاوت عاقل ونادان را اشکار میکند چون نادان همیشه تصور میکند هرکاری را که انجام میدهد درست است واگر بدی وخوبی انرا متوجه میشد شاید بسیاری از کارها را نیز نمیکرد اما انانسان عاقل وئدانا بر اشتباهی که میکند تاسف خورده حماقتهای خود را تجربه خویش ساخته ودگیر سعی میکند در راهای بعدی زندگی گرفتار چنین ضعفهائی لحظه ای نشود که باعث گردد خشم یا هول شدن یا حتی تعجیل درکاری براثر نداشتن وقت باعث خرابکاری ها وساختن مشکلاتی برخود ودیگران شود وآنرا تا همیشه چون تجربه ای تلخ به خاطر خواهد سپرد تا دیگر تکرار دوباره ازخود درهمین زمینه نبیند
¤¤¤ بامن تو نگو ¤¤¤
بامن تو نگو از نقش هزارباره تقدیری
که برای ما رنگ خیال را به رویا
ورویا را به حقیقت مبدل میکرد،
درتلخ ترین کلام سرنوشت !
بامن تو مگو ...این بازی اوست
که دستهای سرگشتگی منو تو
دیگر نمیرسد، تا قطره های اشک را ازچهره بزداید!.
نه.... این کلام خسته ی جامانده درسکوت
بهتر آنکه درسکوت سینه خاموش بماند
ورویابی فریاد را به دنیائی بسپارم
که به فریادم کشید ...بی آنکه توان فریادم باشد
نادانی را پشت کدامین چهره پنهان کنم
که اگر این نبود
امروز شاید اینجا ایستاده در ماتم هزار باره شگفتی هایم
برحا مانده واز پا افتاده
دلشکسته دورانم نبودم
....بامن تو مگو....هیچ مگو..... ¤¤¤ فرزانه شیدا /1388/ اُسلُو- نروژ¤¤¤
در نتیجه انسان نادان نه خود پی به خطای خویش میبرد نه هرچه به او بگویند قبول میکند و نادانی خود را درک نکرده ونمیپذیرد که می بایست بر رشد فکری خود در زندگی پرداخته وتجدید نطری در روش وشیوه ی زندگی خود بنماید وهمواره ازجمله انسانی هانی خواهد بود که هم عمر خویش بر هم عمر وقت وزمان ووقت وعمر دیگران را بر باد داده زمان آنان وخود را بیهوده تلف کرده مشکل ساز خود ودیگران میشود,وهرگز نیز گوش شنوائی ندارد چون اگر داشت هرگز تاینحد در کوته فکری ونادانی بجا نمیماند وحتی گاه این افراد اشخاص مغروری هم هستند که برایشان مرغ یه پا دارد وحاضر به شنیدن دیگران نیز نیستند وتصور میکنند دنیای ساخته دست ایشان نیست که مشکل دارد دنیای دیگران است که دچار مشکل است وهمین نادانی آنان را بسوی نیستی میبرد تا جائی که حتی گاه بسیار خسته ودرمانده بجا میمانند ونمیتوانند اینرا دریابند که مشکل بیش از هرچیز دروجود خود آنان ونوع فکر وعملکرده ودیدگاه آنان است که مشکل ساز او در زندگی میشود وزندگی بظاهر ساده ی او را دچار تشویش ها ونگرانیهایی میکند که حتی قادر به حل آن نیست درنتیجه همیشه انسانی پراز مشکلات عدیده است که راه ِچاره ای نیز نمی یابد ووچون بتا درک قضایا مشکل دارد نمیداند ونمیتواند راه وچاه را ازهم جدا کند وبنوعی با هرچه پیش آمد خوش امد زندگی پیش میروند چراکه قادر به ارزیابی دنیای خود خواسته های خود سطح خواسته ها ونوع زندگی خود نیستند وحتی قدرت تشخیص را نیز ندارند که تفاوت بین دنیای خود ودیگران را فهمیده ومشابه سازی کنند ودریابند که میشد آنان نیز به شکل دیگران در رفاهی حداقل نسبی زندگی کنند درک ادمی ومیزان شعور فردی یکی ازعوامل بدبختی آدمیان در زندگی وسرنوشت انان است که براحتی آنان را ازپا انداخته به انسانهای درمانده ای مبدل میسازد که نمیدانند با خود ودنیا چه کنند وهمین ندانم کاریهای زندگی آنان است که دنیا را برای دیگران نیز زهر کرده ومشکل ساز بقیه نیز میشود.این افراد کمتر سکوت میکنند وکمتر نیز گوش میکنندومداوم نیز حرف میزنند بی انکه هم خود را بشنوند هم دیگران را ویا حتی بیانکه متوجه نگاه دیگران بشنوند همچنتان به گفته وکرده یخویش ادامه میدهند تا جائی که هم خود خسته شده هم دیگراتن را عاصی ویاخشمگین کنند.درهمین راستا میتوان طبقه بندیهائی نیز بر نادانی برشمرد که به نسبت موقعیتها تغییر میکند یعنی بعضی بسیار نادانند که ناشی از بیسوادی و نداشتن تجربیات درست وحتی کمبود ونداشتن افرادی مناسب درزندگی خود که راهنما ومشوق آنانن در تعلیم وتربیت صحیح باشد اینگونه بار آمده وبزرگ میشوند عده ای حتی تا مرز دیپلم نیز تحصیل کرده ویک زندگی عادی ومعمولیراچون عام میگذرانندامادیدگاهای فکری وسطح اندیشه آنان بحدی پائین است کهازنادانی خود بی خبرند و بعلت بی توجهی بدنیای پیرامون خود از بسیاری رویدادها واتفاقا واخبارها وبسیاری چیزها چون دیدگاههای وسیع تر دانش فرهنک اجتماعی و...نیز درزندگی خود بی بهره مانده اند
¤¤¤ از: رباعیات سعدی
گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو بجز مسکینی
صد جور بکن که همچنان مطبوعی
صد تلخ بگو که همچنان شیرینی*سعدی* ¤¤¤
این گروه افرادی هستند که درعین حال خود را انسان عاقلی تصور میکنند که شاید دربسیاری موارد در نوع زندگی خود بعنوان یک فرد شاغل در زندگی عاقلانه عمل کنند و موفق نیز باشند اما بعلت کمبود بسیاری از دانشها وبینش های فکری واندیشه درجائی که میتوانستند خود را ازمقام کنونی به سطح بالاتری نیز برسانند همواره درجای خود درجا زده وبا نگاه رشد نیافته خود حتی دیگران را نیز محکوم به نادانی میکنندو به ایرادگیری مداوم از نگاه وطرز اندیشه وعملکرد دیگران هم نشسته بدون انگه کمبودهای خود را دریابند مدام به اظهار نظر کردن های بی پایه واساس ومبنی بر میزان دانش فردی خود وتجربیات شخصی خود دست زده وحتی مزاحم زندگی شخصی دیگران نیز میشوند ومداوم با نظرات وپیشنهادات بیجا توقع اینرا دارند که دیگران ازآنان تبعیت کرده وبه آنان « چشم» نیز بگویند ویا بی چون چرا حرف انان ونظر انان را پذیرفته وانجام دهند یا بقول خودشان انقدر احترام به او ومقام اودرجایگاهی که درزندگی آأمی قرار دارند «حال اشنائی ست یا ودوستی , یا جز اقوام به حساب میایند یا جز همکاران...توقع دارد براو ارج نهاده شود وخواسته ونظر او اعمال نیز گردد وحتی انقدر اصرار میورزند که شما را تنگنای فشار خود نیز قرار میدهند و گاه حتی میخواهند شاهد این نیز باشند که شما حتما کاری را که او میگوید انجام دهی ,اینجاست که صد ددشمن داشتن بهتراز داشتن یکی ازاین افراد درکنار خودودرزندگی ماست.
¤¤¤ سروده ی : حمید مصدق ¤¤¤
گل خورشید وا می شد
شعاع مهر از خاور
نوید صبحدم میداد
شب تیره سفر می کرد
جهان ازخواب بر می خاست
و خورشید جهان افروز
شکوهش می شکست آنگه
خموشی شبانگاه دژم رفتار
و می آراست
عروس صبح رازیبا
وی می پیراست
جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
و برق شادمانیها
به هر بوم و بری رخشید
جهان آن روز می خندید
میان شعله های روشن خورشدی
پیام فتح را با خود از آن ناورد
نسیم صبح می آورد
سمند خسته پای خاطراتم باز می گردید
می دیدم در آن رویا و بیداری
هنوز آرام
کنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
سرشکی می فشانم من به یاد مادر ناکام
دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سیه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دریغا صبح هشیاری
دریغا روز بیداری حمید مصدق ¤¤¤
دنیا وشکل دنیای کنونی خود به تنهائی قادراست روزهای بسیاری را برای ما بیافریسند که سرشار از مشکل وگرفتاری باشد واینکه ما در کنار خود فرد وافراد نادانی را نگاهد داریم که مزاحم زندگی آدمی بوده یا با اعمال خود برما نیز تاثیر گذار باشند وبرنوع زندگی ما مشکل ساز چیزیست که کمتر کسی خواهان است واین میشود که نادان درنادانی برجا میماند وتنها نیز زندگی خواهد کرد وعمری را نیز همانگونه سر کرده وسرانجام بی هیچ فایده ای چه برخود چه بدیگری به سرای باقی خواهد شتافت وگاه ضرر وزیان وناراحتی دیگران نیز خواهد بود که با رفتن بدیار باقی شاید عده ای نیز نفس راحت بکشند چراکه بدلایلی قادر به حذف این افراد از زندگی خود نیستند وچقدر رنج اوراست انسان درچنین منطق های درافکار دیگران قرار داشته باشد که حضور وبودن ورفتن زندگی او, با مرگ او نفس راحتی برای دیگران باشد وهمگان را آسوده خاطر کند که بگویند:الهی شکر حرف که حالی او نمیشد , لااقل رفت و دیگر راحت شدیم.درنتیجه باز چون همهی فرگردها اصرار وتکرارم براین است که انسان بیش ازهرچیزی به دانش فکری وبینشی وسیع نمیازمند است ولازم نیست که حتما فیلسوفباشد وبزرگ جهانی اما حداقل این وظیفه ایست برای زندگی خود واطرافیان ما که سطح نگاه ودرک خود را همزمان با زندگی ورشد روزانه ی آن پیشرفت بدهیم وحتی دیدن وخواندن راسنه ها نیز دراین زمینه میتواند کمک خوبی باشد تا لااقل از دنیا وآنچه پیرامون ما میگذرد با نگاه کردن وخواندن مطالب متفرقه ومتفاوت افزوده حداقل اگر هیچ نمیدانیم درمورد مسائلی که از آن آگاهی نداریم خود را پیشرفت داده یا اگر نمیخواهیم چنین نیز بکنیم حداقل دراین موارد از اظهار نظر کردن وسخن گفتن واعمال بسیاری از کارها درمقابل دیگران چشم پوشی کنیم تالااقل ئدیگران کمتر به ریشه ی فکری ما آنشا شده نادانی مارا دریابند چراکه عاقلان وبزرگان حهان نیز میگویند> سکوت درجاهائی خوب است ولااقل عنق نگاه واندیشه آدمی دراینگونه سکوت ها پنهان میماند وآبروئی نیز از کسی ریخته نمیشود اما متاسفانه آدم نادان در سخن واظهار نظر معمولا ازهمگان نیز پیشی گرفته واصرار دردرستی فکر خود نیز دارد که همین نیز نماینده ی شعور فکری اوست دانا درامری اصرار نمیکند پیشنهاد میدهد آنهم وقتی که ازاو بخواهند وقتی جایگاه چنین پیشنهادی برایش فراهم باشد وقتی زمینه ی آن درست شده باشد وقتی بداند شنیده میشود درغیر اینصورت سکوت را نه از سر نادانی که برای نگهداشتن حرمت خود ترجیح میدهدتا اینگه با کس وکسانی سخن بگوید که قادر به فهمیدن دید ونگاه واندیشه ی او نیستند ویا انقدر درکوته فکری بسر میبرند که حرف اورا حمل برتوهین برخود دانسته یا اینکه به مبارزه زبانی وعملی با او درمحدوده های مختلف زندگی میپردازند چه درخانه وخانواده باشد چه محدوده های بزرگتر زندگی چون جامعه.
¤¤¤ *- چه بسیار آدمیان نادانی که مهربانی شایستگان را بر نمی تابند آنها در نهایت یا به بردگی تیزدندانان گرفتار آیند و یا چهره زشت تنهایی را آشکارا ببینند .ارد بزرگ
* -ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . ارد بزرگ
* - نادانی ، خودخواهی به بار می آورد . ارد بزرگ
* - نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است . ارد بزرگ ¤¤¤
¤¤¤ پایان فرگرد نادان ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤


برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com