بررسی فرگرد شادی در اندیشه ارد بزرگ توسط استاد فرزانه شیدا

استاد فرزانه  شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم استاد  فرزانه شیدا

- استاد فرزانه شیدا (پژوهشگر و شاعر ایرانی مقیم شهر اسلو در نروژ) در کتابی یازده جلدی بنام "بعد سوم آرمان نامه" اندیشه های ارد بزرگ در کتاب آرمان نامه را شرح و تفسیر نموده است. این کتاب نفیس شامل صدها صفحه در تفسیر و تشریح اندیشه ها و آموزه های ارد بزرگ است . استاد فرزانه شیدا در ابتدای جلد یازدهم کتاب بعد سوم آرمان نامه می نویسد : درطی بررسی وتفسیر فرگردهای آرمان نامه فیلسوف بزرگ وارزشمند ایرانی ارد بزرگ همواره در این فکر بوده ام که اندیشه های ناب ومعنوی این بزرگمرد تاریخ که جهانی را بخود مشغول داشته است چقدر می تواند برای هر انسانی ارزشمند و در راه زندگی او سودمند باشد و همواره در جملات عمیق اندیشمند انه ی او دریافته ام که عمق نگاه او در ژرفای واقعیت زندگی بمانند این بوده که به مرکز اصلی و نقطه ی عطف زندگی و هستی رسیده باشی تا توان آنرا داشته باشی با چنین عمقی دنیا را نظاره کرده و تمامی نیازمندیهای زندگی را در هر مرحله و هر موقعیتی در این گذر عمر , معنا کنی و به تفسیری زیبا در جملاتی تبدیل کنی که هر یک همچون دّر درخشانی نور دهنده ی زندگی آدمی باشد نگاه و دیدگاه ارد بزرگ سرشار از واقعیت های فردی / شخصیتی از دیدگاهی اجتماعی - فرهنگی با شناختی در حد اعلای انسان شناسی و مردم شناسی ست بگونه ای که ,بسیار تجربه ها می بایست سازنده چنین افکار پرمایه وبا ارزشی باشند که اندیشه های دیگر را نیز چون آینه ای صافی بخشیده و جلا دهنده ی روح انسانی باشد.


در جلد نهم کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا بررسی شد :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی *


شادی چیزی نیست که بما بدهند ,
شادی آن چیزهائیست
که خود به خود میدهیم
تا به یاری آن شادمان باشیم.
چون امید چون تلاش چون پشتکار
ودرنهایت موفقیت ف.شیدا
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شادی ●
درزندگی «شادی» وشوق وشوراز جمله احساساتی ست که آدمی نیازفراوان به آن,دارد ومی دانیم که زمانی که شادمان شده ولبخند زده یامیخندیم فعل وانفعالاتی شیمیائی دردرون ماصورت میگرد که برعمرانسان میافزاید,کما اینکه بسیار گفته اند که خنده طول عمررازیادمیکند ما انسانهانیازمند این هستیم که ازخود و پیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تابتوانیم,دردرون خوداحساس شادی راافزایش دهیم,وباروحیه ای شادتربا دنیا روبرو شویم درفرگرد خنده نیز گفتم که,زمانی که انسان تلاش کند در بدترین شرایط نیزروحیه ی خودراحفظ نماید و باحَربهء"خنده"ازاندوه خود بکاهد, درواقع بربیشترین اندوه موجوددردل غلبه کرده,است وانسانی بردباروشکیبا می شود که این صبروشکیبائی درزندگی او بسیاراورایاری خواهد داد تا شرایط بد زندگی را براحتی ازسربگذراند من خود فردی هستم که درتمامی شرایط میخندم, و اجازه,نمیدهم درد یا اندوه یا فشاری درزندگی, مرا از پای بیاندازد واین حاصل سالها زندگی, درخارج بوده,است که,انسان همیشه,دراطراف خود کسانی,را پیدا نمیکند که بتواند با ایشان,تا اینحد راحت وصمیمی باشد که همه ی هم وغم خودرابا آنان,درمیان بگذارد ودرعین حال کمتربا کسی درباب غمها سخن میگویم,و بیشترمواقع درگردهمائی ها و مهمانی های دوستانه نیزچه,درمحیط فامیلی باشد چه دوستی تلاشم براین است که,این چند ساعت باهم بودن راحتی اگرروزها وهفته ای باشد درشرایطی بگذرانیم, که همگی احساس راحتی وآرامش وشادی کنیم, وبرای آن ازهیچ چیز نیزدرخانه ام دریغ نمیکنم و درعین حال, ازخانواده ی مادری آموخته ام که زندگی با تمامی بالا و پائین ها وقتی صمیمیت ومهردرمیان افراد باشد براحتی میتوان همه چیز را درزندگی ازسرگذراند وهمیشه نیزدرجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم که به بگو بخنده,وشادی وسرورطی میشودوحتی برای,داشتن جشنی خانوادگی بهانه,لازم نداریم وهمینکه, دورهم باشیم,کافیست که تامیتوانیم,ازاین لحظات لذت ببریم مسلم,است که روزهائی درزندگی همگان هست که انسان آنروز شادی چون دیگرروزها احساس شادی وبی غمی نکندومشکلاتی,ازراه میرسندکه بناگاه برنامه ی زندگی راازروال خارج میکندباینهمه بازتربیت خانه,وخانواده ی من بگونه ای بوده است که حتی درگویایئ غم خودازجنبه های شوخ آن,استفاده میکنیم وکمی هم درعین داشتن مشکل وغم میخندیدم,وهمین باعث میشودکه براحتی خودرادرمقابل شرایط نباخته باروحیه ی بهتری باهرچه هست مواجه شویم.زندگی شخصی من درخانواده ای ساده,وکارمندبمانندهمه خانواده های ایرانی فرازونشیب بسیاری,راپشت سر گذاشت وزمانی که,ازخانه مادربیرون رفته وزندگی شخصی خودراشروع کردم نیزمسئله مهاجرت ودنیای جدید سبب شد که هیچ روزی درزندگی یکروز معمولی ساکت وآرام وبدون دردسرنبود وهمیشه بامشکل ومشکلاتی روبرومیشدیم کهانتطار آنرا نداشتیمو برای مادردنیای خارج به نوعی تازگی داشت وتاآشنا شدن به زندگی وراه,ورسم زندگی درمحیطی آشناوایستادن برسرپای خودمنو همسرم ده سال رابه سختی ومشقاتی فراوان درابتدابایک فرزندوپس,ازچند سالی بادوفرزندا سرگذرانیدم که طی آن به تحصیل وکارپرداخته وزندگی خودراازهیچ ازیک صفربه تمام معنی,به یک زندگی معمولی درآوردیم که بتوانیم درآرامشی نسبتا,مادی ومعنوی خانه ی خودراخانه ای بسازیم که تازه پس ازده سال شده بود خانه ای ایرانی بادوفرزندودررفاه نسبی وبامشکلاتی نسبتاکمتراز پیش وبازاگر صادقانه بخواهم بگویم همیشه چیزی جدیدهست که بادنیای ایرانی ماتفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خودبه فکرواندیشه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم که هم توان زندگی دورازوطن وبامردمانی,ازهمه ی سرزمین ها راکه دریک مکان جمع شده بودند داشته باشیم هم فشاری به خانه وخانواده وفرزند مابخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیامده همه درآرامش باشیم وحق یکی درخانه ازبین نرودوفکرایرانی مامحدودیتهای راکه برایمان ایجادمیکندبه طریقه ای چاره بجوئیم که هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم,وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی راحفظ کرده باشیم,ودرعین حال در کشور فعلی توان جایگزینی مثبتی راداشته باشیم این از زمره مشکلاتی ست که شماباآن در روزانه زندگی خودمواجه نیستیدونیازی هم به فکرکردن به آن نداریدامابرای ماهرروز,روز تازه ای ست که باچیزی تازه تردرفرهنگ واجتماعی,مواجه میشویم که راه چاره,آنرانمیدانیم وبرای هماهنگ شدن باآن واینکه درست نیز عمل کرده باشیم دچار مشکلات فکری میشویم که چکاری درست چه,غلط است چه راهی برویم واز چه دری وارد شویم و...و باوجودحتی بیش از بیست سال زندگی درکشوری دیگرباز گاه درمانده برجامیمانیم که,این مشکل جدیددیگر,چه راه حلی,دارد درعین حال چون من 26 سال ازعمرخودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم,وباخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیائی آمدمبناگاه دیدن خوددرعالمی دیگر,آنهم در کشوری که, زایران,وایرانی چندان چیزمهمی هم,نمیدانست ,وکمترباایران وایرانی آشنابودندوبااخلاقیات ایرانی بیشترین چیزی که میدانستنداین بود که ایران کشوری مسلمان است وحتی هنوزهم بسیاری ازمردم,اروپامارااز نژادعرب به علت مسلمان بودندتصورمیکنند وکسی بااین مسئله آشنانبودکه,ایرانی هیچ رابطه ای با عرب نداردمگر درنام اسلام ونژاد ایرانی راکمتر کسی میشناخت ودرعین حال زمان زیادی نمیگذشت که,مهاجرایرانی به این سرزمین مهاجرت کرده باشدودرعین حال تعدادایرانیان به نسبت دیگرکشورها که بیست سی سال پیش ازمابه نروژمهاجرت کرده,بودند بسیارهم کم بودوهمچنان هم ایرانیان درپراکندگی شهرهای نروژزندگی میکند وبیشتر نیزجوانان پسرومجردایرانی,بودندکه دراین دوره,دراکثر کشورهای اسکاندیناوی,مقیم شده بودندواینکه خانواده دربین ایرانیان مهاجر کم بودهمه اینهاباعث شده بودکه به نسبت دیگرمهاجرین,ایرانیان درمیان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته باقی بمانندکه,زیادنیزروابطی باآنها برقرارنمیشد بخصوص که بیشتر جوانان بودن که مهاجرت کرده,ومردم حتی بخاط آشنائی نداشتن بااین کشورواخلاقیات ایرانی باآنچه دراخبارشنیده بودند حتی ازجوانها نیزمیترسیدندوهرچه مردم اروپا وبخصوص نروژازایران میدانست هم باین ختم میشدکه"انقلاب" کرده,است ودرجنگ بسرمیبردودرمحدوده ی کمی ودرخلاصه ی اخباری ومتن های کوتاهی,ازایران سخنانی درگذشته شنیده بودند ودرروزانه هم,اخبار موصق ازحالت جنکگ وچگونگی جنگ به,اطلاع مردم میرسید که این برای شناخت ماکافی نبود چون دررابطه بافرهنگ واجتماع واخلاقیات مانبود که بتوانندبامابیشترآشناشونداین نیز کافی نبود که بدانندایران درجنگ است وکمکی به مهاجرایرانی درخارج نمیشد که اینرا نیز بدانند یا ندانندچراکه,درمحدوده ی زندگی روزانه صحبت اززندگی بودوچگونگی زیستن یک مهاجر درکشوری ناشناس با مردمی که,متقابلا هیچ آشنائی بامانداشتندو فقط اخبارازجنگ بودوبس که دراخبارجهان گفته میشد یادربرنامه ای به کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیزمیگفتند تاپیش ازانقلاب حتی,اسم"ایران"رانیزنشنیده بودندکه البته این مختص به,اسکاندیناوی بودکه بعلت هوای سردوبرفی آن کمترایرانیان باینسوی سرزمین می آمدندوبااینکه,درهر فصل سال توریستهای زیادی مهمان این سرزمین میشونداماایرانی درگذشته,اگربه خارج میرفت کشورهای دیگری را انتخاب میکردو ماهم درایران همانطور که میدانیداسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئد ودانمارک راکشورهائی میشناختیم که شش ماه روزوشش ماه شب است درصورتی که تنهادر منطقه ی بالای این کشورهادر شمال که نزدیک قطب است هوا باین شکل شش ماه شب وششماه روز است وجمعیت کمی نیزاز مردم نروژباآداب وروسوم خاص خوددرآن زندگی میکنندوحتی به زبانی دیگر که زبان "سامی" گفته میشودسخن میگویندونمونه فرهنگهای خاص خودرادارندومثل کُردایرانی مادرمنظقه ی خودباعالم خودزندگی میکندورسومات وآئین متعلق به "سامی ها" بهرحال زندگی,دراینجاهم روال عادی خودراچون همه ی دنیاداردولی بازمستانهای سنگین تروبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی که چه,از لحاط محیطی متفاوت بودچه,ازلحاظ دین وآئین وهم درنداشتن شناختی دوطرفه وبااب وهوائی نسبتادربیشترین روزها سردبناگاه خودرادرجائی دیگر میدیدم که چون کودکی نوپا میبایست همه چیز راازاول یادبگیریم تاتوان زندگی داشته باشیم ,لذاشادبودن واحساس آرامش کردن درمحیطی که نه من باآن آشنابودم ونه دنیای پیرامون من مرامیشناخت ,شروع زندگی درآن وایستادن بروی پای خودوهم موضوع اینکه شناختی ازخود بدست دیگران داده وبعنوان یک ایرانی خودرامعرفی کنیم,درهرروزه ی زندگی ودرکنارآن نیز یادگیری زبان,وهم اینکه توان اینراداشته باشیم ازپس کارهای خودبرآمده زندگی آرامی داشته باشیم درشروع وتا سالها برای مادراین دنیای تازه وبرای همه مهاجرینی چون من, ,کار ساده ای نبودامابه هرجهت زمانی که پابه درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نهادم تنهایک هدف راپیش روداشتم,وآن اینکه منوهمسرم میبایست به هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه,رابهرگونه که قادرباشیم پشت سربگذاریم ونگذاریم تنهائی وغربت مانع ازاهدافی شود که بخاطرآن زندگی درکشورخودراترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده رابردل خودهموارکرده ایم پس درنتیجه لااقل باتحمل همه اینهامی بایست نتیجه ای مثبت رابرای مادربرداشته باشدکه ارزش اینهمه جدائیهاودورشدن هاوازصفر شروع کردن راداشته باشد
¤ تا سرودن¤
برای خواندنِ شعری آمده‌ام
که سروده نشده و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!

تنهایی را چاره‌ای نیست
این واژه را نمی‌شود جمع بست

برای پرستویی آواز می‌خوانم
که حنجره‌اش را
به من قرض داده است
و گنجشک‌های سردِ ترس‌خورده
هم‌آوازِ من می‌شوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو می‌رسد

برای خواندنِ فاتحه‌ای
آمده بود؛ رفت
شعری که سروده
نمی‌شود؛ می‌میرد.

¤ :«احمد زاهدی»¤
بااین تفکردرشرایط همیشه پیش بینی نشده زندگی درهرقدم جدیدبودتنها تلاش مااین بود که خانه محیط آرامش ماباشدودرکنارهم ویاری هم موفق شویم که هریک آمالی که بخاطر آن خانواده های خودراترک کرده ایم برسیم,واین باعث شدکه,ازاولین سالهانیز,تلاش خود را شروع کردیم وبه همه طریقی بیکدیگر یاری رساندیم تاباشرایط درس وتحصیل وخانه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودرخانه بودن مابه طریقی باشدکه به هیچ یک فشاری واردنیاید وحتی چهارسال اول که تنهایک فرزندداشتیم,همسرمن صبح زودازخانه خارج میشد وساعت ده شب بخانه میامدوعلت این بود که آنزمان مادر پایتخت ودرشهر"اسلُو" نبودیم و دانشگاه او بیرون از"اسلو" بود ومادر شهری درنزدیکی"اسلو" زندگی میکردیم وبرای رسیدن به دانشکده دواتوبوس ویک قطار راروزانه برای رفتن ومجددهمان تعداد رابرای برگشتن استفاده میکردوبعلت دوری راه واینکه درخانه نیزموقعیت درس خواندن نداشت تمام روزرادر دانشکده وبر سرکلاسهائی بودکه درساعات متفاوت شروع میشدوامکان برگشت به خانه رانیزنداشت وهمین شرایط راچند سال بعد که اودیگرکار میکردمن درشهری که بودیم دوره فشرده ی دکوراسیون راشروع کردم وروزانه بارفتن به کلاسهای خودو بردن وآوردن فرزندم ازمهد کودک وهمچنین به خانه داری مشغول بودم وچند سال بعد که دوفرزندداشتم برای رفتن به دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد,روزانه بایک قطار سپس یک اتوبوس ویک بارهم سوارشدن به مترو به دانشکده ی خود میرسیدیم وهمین راه را نیزدربرگشت طی میکردم فرزند کوچکم راازمهد کودک آورده فرزنداول یکی دوساعتی زودتر ازمادر خانه بودوروز درخانه ی مااز ساعت 5 بعدازظهربعنوان خانواده شروع میشددرحالتی که هم بایدبه خانه وبچه هارسیدگی میشدهم هرروزه من میبایست مقدارزیادی کاردرساعت 8 فرداصبح به,دانشگده تحویل میدادم ونه حتی یکساعت دیرتر.واین درست درزمانی بود که دکتر من علنااعلام کرده بود که دردهای عضلانی من تنهایک بیماری زودگذربراثر فشاربالای تحصیلی وکار وخانه داری نیست که برای همیشه ماندگارخواهدشد وبهتراست من آرام گرفته ودرخانه بمانم وتحصیل رادرنیمه راه,رهاکنم,ومن زیربارنمیرفتم که پس ازاینهمه زحمت نمیه راه راه رفته رارهاکنم چراکه همیشه وهمواره وهنوزمعتقدم کاری رایاشروع نکن یاوقتی شروع کردی بنحواحسن انجام بده وتمام کن چراکه انوقت است که میتوانی بگوئی تلاشم راکرده ام وازخودراضی باشی وشایداگرچنین نکنی,عمری ممکن است باخوددراین اندیشه بسرببری که اگررهانکرده بودم واگرادامه داده بودوهرطور بود خودرا به هدف وبه خط آخر میرساندم زندگیم چگونه میشدوبا"افسوس واگرها" زندگی انسان نه تنها به شادی نمیگذرد که تلخ نیز میشودوبهتراست بدست خودآنرابرخود تلخ نکنیم وقتی که میتوان تاجائی که میشود مقاومت کردوبه انتهارسیدومن به انتهای اهداف خودرسیدم وهمچنان نیزهرکاری را آغاز کرد م به پایان بردم و تابه امروززندگی خودرسیده ام,وهرگز کارنیمه تمامی رابجانگذاشته ام که برای آن برنامه ای نداشته باشم,وبی شک اگرکاری را برای مدتی بدلایل کمبودوقت یاگرفتاری یاگاه دردهایم در بخشی اززندگی خود, به تعویق انداخته یابیاندازم برنامه ریزی آنرانیزکرده ام که چگونه,وکی,کجادرچه ساعاتی وچه موقعی ,آنراانجام داده,و تمام کنم وفکر میکنم شادی انسان بسیار بیشتر میشود زمانی که انسان بداند چه میخواهدوخودرا به,انتهای آن نیز برساند.درواقع کاری شروع شده وکار تمام نشده هرگزدرزندگی من معنا نداردوبهرشکل بایدتمام شودحال به هرشکلی که هست هرچه هست هرگونه, که هست ,وزمانی که شروع شد,می بایست حتماتمام شود,و«اماواگری» نیزبرای خودم پذیرفته نیست بااینکه میگویندبه خودسخت بگیری دنیابرایت سخت میگیردودنیاراآسان بگیرتا ساده نیزبرتوبگذردامادرجائی که سخت گرفتن کاری نهایت موعودورسیدن به خواسته ای رابرای آدمی داردکه شادی وموفقیت آدمی درانتهای آنایستاده است دیگربایدحتی شده بخود سخت گرفت بایدتلاش کردبایدهر مشقتی راپذیرفت بایدبرنده شد وبایدرفت ورسید.
ودر واقع با همین افکار نیز بود که شرایط زند گی من وخانواده ام درنروژ, 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خودباین رسیدکه هردو شاغل شده وبازهمان دوندگی روزانه را بدون اینکه حتی کسی راداشته باشیم که بتوانیم دردوران بیماری خودیافرزنادن ما ازاو یاری بطلبیم یا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرده,وشاغل بودیم وخندان بودن وشادبودن اگرچه دراینهمه فشار روزانه سخت بود
اما بازهم هیچ کدام ازاینهمه خستگی ها وفشارها وحتی دردجانزدیم,وهیچ چیز نیزباعث نشد که از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای در گذر زندگی با زندگی ودنیای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, که تحمل شرایط آن برای ما مطلب مهمی نبود . انهم وقتی میدانستیم درنهایت میتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریافت کنیم و تمام سختیهای امروز رادرفردا جبران کنیم .پس میبینیدکه,انسان,اگربخواهد وتصمیم بگیرد که خودرابه جائی برساند حتی درغربت وتنهائی وبی کسی نیزموفق میشودواینکه بگوئیم امکانات وموقعیتهادرخارج بیشتر است وهرکسی بداندکه موقعیت هست مسلم برای خودکسی میشودازسوی کسانی که این رامیگویند نهایت بی انصافیست چراکه,هستند هزاران مهاجری که تمام این امکانات برای آنان بوده است,اما موفق به تمام کردن تحصیل نشدندیااصلاتحصیل نکردندیاهمواره وابسته به اداره کاربا کمترین حقوق بیکاری بوده,به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومیکنندودلخوش بوده اند که فقط درخارج بوده اندونه تنهاباهمه,امکاناتی که«صدای طبل,آن نیزازهمان"دور" که میشنوید,خوش است» ولی کسی نشدندبلکه بسیانیزبه خواری کشیده شده یاسرانجام,ازغم روزگاربه گوشه ی انزواواندوه,وافسردگی,افتاده اندروی بازگشت رانیز ندارند ودرعین حال باوجوداینکه هنوزهمان,امکانات که مثلاگرفتن وام تحصیلی بودباذکراینکه دردوره کارمیبایست دوبرابرآن راازحقوق ماهانه رای آن پرداخت وبرگردانده شود,که نیمی,ازحقوق اصلی به آن میرود ونمی دیگربه مالیات ,آری چنین امکاناتی!هست باپرداخت درصدبهرهء بالاکهخود یک بدهی سنگین و دردناک است که ببینی هرماه,نیمی,ازحقوق توبرباد میرود چون تحصیل کرده ای ومعمولاخودنروژی نیازی نداشته چنین وامی رابگیردچراکه یک,جوان نروژی تابتواند سعی میکند این وام رانگیرد وخانواده ی اوبه اویاری میرسانندودرکنارآن نیمه وقت کارمیکنندوبه مهاجر بدون داشتن مدرک وبدون داشتن سابقه وبراساس خارجی بودن نیز براحتی کار نمیدهندوبهرحال که چنین وامی رابادرصد بهره ی بالانمیگیرندتادرفرداها حقوق او دست خورده باقی بماندوتنها طبق سیستم کاری,مالیات ازروی آن کم,گرددوتمامی حقوق کاررابه,همان شکل برداشت کندوبااین شکل بازفشارمالی داشته باشدوهرروزنیزبهره به روی بهره,افزوده میگردد وهمگان نیزمیداندگرفتن وام یعنی گرفتارشدن,ولی مهاجرکسی رانداردالحمدالله بچه پولدارهم نبودیم,که تکیه برجیب باباکارمارامثل باباهای نروژی راه,بیاندازدواگربودیم هم شهریه دانشگاهای خارج,رابابای میلیاردرهم زورش میامدبپردازد,چه,برسدبابائی کارمندوبازنشسته,وهم,اینکه بهتربودوسنگین تر بودیم که نشنویم:"پسرراهی کردم ودخترشوهردادم بروید,نه باسه,چهارتای دیگربرگردید,وبازهم خرج زندگی خودرازمن بخواهید!که برحق بودسخن حق,اگرکه گفته میشد,خدائی هم,بسیارنددرخودایران که,هنوزباباخرج زندگی پس ازازدواج,دختروپسر خودوآنان,رامیکشدامابهرشکل بسیاری مهاجرین اینراهم نداشتندندارندچراکه بهره برداری ازامکانات هم,پول,ودارائی میخواهد,مانندهمه ی جای دیگردنیاتاکه بتوان,به آن,تکیه کرده وناچاراست باین بهره ی بالابرای تحصیل خودوام راگرفته,وتاآخرعمردرحال پرداخت بدهی آن باشدامابهرشکل اینگونه,امکاناتی هست,هنوروقت دارند,هنوزمیتوانندشروع کنند,ولی به,آنچه هست رضایت داده وبه هرچه,هست میسازندونام سرنوشت میگذارندودرنهایت میگویندآسمان همه جایکرنک,است,امابه شکلی منفی.حقایق را باید گفت حتی اگر گاه انسان با نگفتن آن میتواند بسیار ی ازچیرها را پنهان کند اما بنظرمن وظیفه است که اینرا بازگو کنیم که چندان هم هرچه میشنوید را باور نکنید براستی هم "آوای دهل شنیدن ازدورخوش است".وحقایق وواقعیتها بسیار متفاوت با آن رویائی ستکه از زندگی خارج شنیده وهمچنان میشنویدوآنکه هیچ کسی نشد وبه هیچ جائی نرسید به شکل منفی خود آه میکشدومیگوید:آسمان همه,جایکرنگ است ومنهم آه میکشم ومیگویم "برای ماالبته بیشترآن آسمان آبی پشت ابروبرفی وبارانی بود,درنتیجه,زیادفرقی نمیکندچه رنگی باشدما,آن رنگ رابهرحال نمی بینیم,وخورشید نیزدراینجا"ستاره سهیل"رابسیار,روسفیدکرده,است, واسمان درهمه جا یکرنگ است وهمه جا همان هشت ساعت زحمت روزانه وبروبیاها وزحمات زندگی وجود دارد اما با زبانی بیگانه ولی بهرحال ,درهمه جای دنیا میتوان,درپشت ابرنیزدلی آبیِ آفتابی بود وآسمان را آبی دید,اگرانسانی درحرارت وگرمایی,ازتلاش باشدوخواهان رسیدن به آرزو ها,وگرنه وطن باشدیاغربتگاه,یاقربانگاه,درهرکجا میشودقربانی زندگی بودویادرخواست قربانی بودن کردو بانشستن وهیچ بودن زندگی کردورضایت نداشت وشادنبوداماشادی دردست خودماست وخودآنرابرای خودمیسازیم ,امابسیارندانسانهائی که,متاسفانه خودراهمواره قربانیان زندگی وسرنوشت میدانندوشادی,رابه,خاطره هاسپرده اندوشکایت کردن,تنهاروش آرامش, ونحوه ی زندگی کردن,ایشان شده است دروطن وبی وطن بودن نداردکه شادی وقتی پیدا میشودکه,انسان هم راه خویش راپیداکرده باشدوبرای آن نیزتلاشی کرده باشددرغیراینصورت شادی محلولی نیست که نوشیده وتشنگی خنده مابرطرف شود.
¤ «عشق و جان»¤
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
اماانسانهای موفق درخارج ازکشورغریبه های تنهائی بوده اند که جزخود کسی رانداشته اند اماهمین انسانها, کسانی بوده اند که هریک رابرای شمانام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری رادرزندگی داشته اندودرنهایت اگربه جائی رسیده اند بازجایگاهی بوده است که برای حفظِ,آن,مجبوربوده اندچون همگان,همیشه تلاش مداومی را دنبال کنند چون همه جای دنیا به 8 ساعت کارحقوق میدهندوبدون کارکردمشترک زن وشوهرزندگی به شکل راحتی نخواهد چرخیدچراکه,اینجانیز گرانی خودراداردوبه نسبت حقوقی که دریافت میشودمالیاتی نیز پرداخت میگرددوبه همان نسبت نیزموادغذائی ونیازهای اولیه زندگی هزینه های خودراطلب میکند.چنانچه خانه ای هم موفق به خرید شده باشیم که ماهانه مبلغ زیادی ازحقوق رانیز بابت این خانه یانه اجاره خانه می بایست کنارگذاشت واکثراسالها طول میکشدتاکسی درخارج قادربه خریدخانه ای باشدوخودپس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانه شویم همه وهمه نماینده ی این است که زندگی درایران وخارج به یک گونه میگذرداماشما میتوانیدبازبان مادری بامردمی زندگی کنیدکه شمارامیفهمندوما باید بازبان دیگری صحبت کنیم بامردمی که مارانمیشناسندوبمانند همه جای دنیاعام وخاص یکسانندوگاه هستند کسانی که اصلاهیچکس رانمیفهمندوخارجی وداخلی نداردوبهرحال جائی ست باقانون ورفتارهاواخلاقیات متفاوتی,آنهم نه فقط بایک شخص نروژی که بانواع نژادهاوکشورهابسازیم,ودرعین حال,هم مجبورباشیم مدام خودرابه دیگران ثابت کنیم,که انسان بدی نیستیم وایرانی هم یعنی بشری روی کُرّه زمین وازمریخ نیامده ایم ودرکنارآنهم زندگی خودرابرای,خودیک زندگی ثابت وبرروی روال کرده باشیم که توان زندگی درآن رانیز داشته باشیم پس قبول کنیداگربازهم بگویم وهنوزهم بگویم:"آوای دهل شنیدن ازدور خوش است".بایدبه این اعتراف کنم که بیشترین وتنها مزیت فوق العاده ی اروپائیان بخصوص مردمان اسکاندیناوی که گفتن آن گفتن,هم داردووظیفه است که درقبال ایشان می بایست انجام داده شود,این است که,ایشان برسردولت وملت وهم میهن خودکلاه,نمیگذارندودرپاکی وصداقت روراستی ودرستکاری باوجدان ملی ومیهنی,وانسانی ,هم به دولت خودخدمت میکنند هم به,میهن خودوفرزندان نسل کشورخودوهمچنین ماو فرزندان مارانیزازخوددانسته,ودرتربیت آموزشی ودرست خودازاین مرحمت بی بهره,نگذاشته اندواین نیز"مزیت" کمی نیست وجای تحسین وتشکرداردکه نسل,دیروزوامروز وفردای ایشان پرباشد,از ملت وفرزندان ملتی که,انسانهائی صادق ودرستکار,راستگوهستندکه زندگی خودراباقانونمندی,ودرستکاری,ووجدان کاری,واجتماعی بگذرانندوآنراوظیفه بدانند نه لطف.چیزی که دراماتمی کشورهای دنیا واجب وضرروریست تا مملکتی به اوج رسیده وبه پیشرفت برسدوکشوری شادراداراباشد بامردمانی شادتر
● صدای زندگی ا●
درصدای باران
یا صدای باد
در خش خش برگها
تا کاغذی رها در هوا
در صدای رود یا نوای موج
در چهچهه مرغ های بهاری
یا در همهمه هائی
کوچه وخیابان
آنچه همه در پی آنیم
صدای زندگیست
مانده ام با کدامین نوا
در کدامین صدا
وتا کجا میشود
دلخوش بود
مانده ام
در کشاکش بودن
دلم را در کدامین خرابه
پنهان کنم
تا درناله های پر طپش قلبم
ازپا نیافتم
و باز بشنوم نوای زندگی را
که دوراست از صدای دل
دورتر ازمن و حتی بودنم
بر جای مانده ام
فرو رفته در خویش
مانده در سکوتی دردآور
بسته لب در آروزی سخن
چگونه تاب آورم
زیستن را
آه غم هرروز چون پیچکی
در دلم می پیچد
نفس تنگ میشود
بیقراری دلم را
لرزان میکند
بی تاب میشوم
و میخواهم در صدای باد
در صدائی از زندگی
خود را فراموش کنم
تو چه میدانی چقدر سخت است
در دور دست آه کشیدن
و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن
و باز هیچ...هیچ ...هیچ
ایکاش اینگونه نبود
جمعه، 14 اردیبهشت، 1386
¤سروده ی : فرزانه شیدا¤
درنتیجه قبول کنیدشادبودن وشادماندن باینهمه فشارکار سختی های روزمره دردسراسر دنیا خودنیزکارسختی ست اماناممکن نیست چراکه,هرچیزی راه خودراداردواگرموفق شویم خودرابه جایگاهی برساینم که آرزوی آنراداریم درنتیجه همواره شادخواهیم بودومشکلات روزمره نیز تبدیل به روال عادی زندگی شوندکه خواهی نخواهی باید,باآن زندگی کردوراهی برآن جست وچون قادر باشیم چنین باشیم مسلما تجربیاتی را نیز آموخته ایم که بما بیاموزد زندگی همواره شیب وفراز خودرا دارد وشادب ودن با داشتن تمامی این مشکلات خودهنرواسیتعدادی است وبااین نگرش کمترباهرغمی ومشکلی,ازپادرافتیم وآنگاه است که,انسانی هستیم, که,دیگربه زندگی باتجربه وشناخت نگاه میکنیک وبی تجربه وخام,نیزنیستیم, وباید بدانیم که همین فشارهاست "آدمی"فولادآبدیده,ویاسنگ زیرین آسیابی میکندکه برای شادی هم جای خودرادر زندگی خود پیداکندودرتمامی پیچ وخم هابازهم خندان وشاد باقی بماند بخندیم وشاد باشیم چراکه درشادیها وخندیدن ها روحسیه دوباره ای خواهیم داشت برای مقابله باتمامی مشکلات زندگی واین خود رازیست که یافتن آن سالها اشک را به همراه داشته است تا یاد گرفته شود بسیاری از اشکهارا میشد به لبخندی از سرگذراند وباز درهمینجا بود که هستیم .
¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
آویخته
خود را از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
ولی میبینیم بسیاری راکه همه چیزدارندالا شادی یاکلکسیون غمهاومشکلالت آنان پرشده است یا کلکسیون دارائی آنهااماهمچنان درنمونه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود"معنویت انسانی"در فردی است که خودرانمیشناسد که قدرت خودرادرزندگی تجربه نکرده است که,خودراباورنکرده است که همگان را,زندگی,رادنیارا, به این شکل نگاه میکندکه همه چیزوهمه کس برعلیه اوست وپای صحبت,اینگونه,افرادی چون بنشینیددر نظرایشان همواره درزندگی او,همگان مقصرندوهیچکس دست یاری ویاوری برای اودراز نمیکندهرکسی فقط بفکرخود است وانگارکه همه موظفند تنهابه فکر ایشان باشندوازکاروزندگی خود زده بفکرشادی وشادنمودن وخوشبخت کردن ایشان باشند.درعین حال همه ی دیگران رانیز درزندگی درفکر خود تحقیر میکند.درنگاه ایشان انسانهای شکست خورده وموفق همه فقط "شانس" خوبی آورده اند که توانسته اند کسی شوندیاشاید ,بابای پولداری داشته اند که باینجا رسیده اند و....بی انکه,آینه ای درپیش روی فکرخویش بگذاردوببیند خودچه بوده است ,چه کرده است ,چه میکند چراهمه چیز رامقصر میداندجز خود راوهمه زندگی خویش رابازی سرنوشتی میپنداردکه اوتنها بازیچه ی آن بوده است ؟بی آنکه بداندهیچکس باندازه ی خوداو مقصر نیست . ما نه تنها از یکدیگر بدور افتاده ایم که ازخود خویش نیز دور شده ایم که اجازه میدهیم ناکامی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.

¤ آی آدما... آی آدما!! ¤

آی آدما ...آی آدما...
چی شد صفای قدیما؟!
رسـمای خـوب زندگی
محبت و عـشق و صفا
چی شـد دلای مهربون
با قلبی خالی ازجفا

نه بوددروغی بین ما
نه شکلی ازرنگ وریا
اون همزبونی, همدلی
آخه بگین رفته کجا؟!
انگار چیزای جدیدی
اومده درجای اینا
زندگی مادی شـده
تمام سـرمایه ما
خونه وماشین وزمین
دسته چک و پولوُ طلا
هرکسی در فکرخودش
ازغم دیگرون جدا
از قلب خـوب آدما
شمابگیـن!...
چی مونده جا؟!
میگذریم از کنارهم
باسردی وُ.. بی اعتنا
بیـن دلا ی آدمـا
اینهمه بی مهری چرا؟!
از روزگار امروزی
دلم گرفته بخدا
دنیا شـده برای ما
غربت سرد ِآدما!!
بایدبپاشـیم دوباره
عـطر محبـت تـوُهـوا
دست بزاریم تُودسـت هم
بشـیم دوباره آشنا!
بدیم به مهربونیها
دوباره رونق و جـلا
با هـم باشیم, کنارهم
یکدلوُ گـرموُ همصدا
تاکه نشه دنیای ما
غربت سـرد آدما

با مهربونـی خـدا
ساخـته شـده دنیای ما
قدرشوبـاید بـدونیم
توُ زندگیِ گـذرا
بیان وهـمصدا بشیـن
دوباره مثل قـدیما
بامـهربونی ها باشیم
بنده ی خـوب اون خـدا
بیاین باهمدیگه باشیم
آی آدما ...آی آدما!!
¤ سروده ی فرزانه شیدا 1382¤
دنیاوامکانات برای انسان برای همه درجائی که هستیم به یکسان است فکر کنیدچرا براستی کی از هیچ به همه چیز رسیدودیگرنرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنیدبی شک جواب خودرابدون گفتن کسی درخواهید یافت کسی بانشستن وخوابیدن وناله کردن کسی نشدونمیشود وشادی برای آنانی نخواهد بودکه تلاشی برای داشتن ان نمیکنندوهمواره ازاوضاع گله مندوازدنیا ومردم شاکیند,درنتیجه جائی هم برای شاد بودن برای خودباقی نمیگذارد تا شادی را حتی برای خودمعناکند.ودرنهایت بپذیریم که:شادی چیزی نیست که بمابدهند, شادی آن چیزهائیست که خودبه خود میدهیم تابه یاری آن شادمان باشیم.چون امید چون تلاش چون پشتکار ودرنهایت موفقیت
____«اتفاق»____
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد.
¤ از:« قیصر امین پور »¤
رازهادرهنگامه شادی وبازی آدمی است.نکته فراموش شده جهان,اندیشه،تعریف درست این حالت هاست .*اُردبزرگ
شادی وامیدروان آدمی رامی پروردگرچه تن رنجوروزخمی باشد.*اُردبزرگ
شادی وبهروزیمان راباارزش بدانیم،تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورددرست برجایی نمیگذارد.*اُردبزرگ
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن .*اُردبزرگ
آنکه نگاه وسخنش لبریزاز شادی ست دردوران سختی نیزماهی های بزرگتری,ازآبمیگیرد.*اُردبزرگ
ابله ترین آدمیان,آنانیندکه با مسخره نمودن شایسته گان شادمی گردند.*اُردبزرگ
* سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان,رُو,ودرشادمانی آنهاسهیم شو,لبخند آدمیان اندیشه های سیاه راکمرنگ و دلت راگرم خواهد نمود.*اُردبزرگ
هنگامه شادمانه سرودن وبنواختن ،چه زودگذر وکوتاه ست.*اُردبزرگ
باوربدبختی ازخودبدبختی دردناکتر ست.*اُردبزرگ
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش رادرست کند.*اُردبزرگ
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست.*اُردبزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند.*اُردبزرگ

پایان فرگرد سرنوشت ●نویسنده:فرزانه شیدا●