« ارد بـــــــــزرگ Orod Bozorg »
فرگرد سرنوشت
کسی که عاشق خود و سرنوشت خویش نیست هیچ کاری از او بعید نیست .
اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد .
در هر سرنوشتی ، رازی مهم فرو نهفته است .
باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است .
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند .
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست .
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند .
-------------------
--------------------------
-------------------
« پائولو کوئلیو Paulo Coelho »
و هیچ قلبی تا زمانی که در جست و جوی رویاهایش باشد، هرگز رنج نخواهد برد.
مرید به استادش کفت :تمام روز به چیز هایی اندیشیده ام که نباید بیندیشم, به تمنای چیز هایی گذرنده ام که نباید تمناشان می داشتو به کشیدن نقشه هایی که نباید می کشیدم .استاد, مرید را برد تا در جنگل قدم بزنند.در میان راه , به گیاهی اشاره کرد و از مریدش پرسید نام ان را می داند یا نه.
مرید گفت :بلادونا هر کس از برگ هایش بخورد از پا در می اید .
استاد گفت اما نمیتواند کسی را بکشد که فقط تماشایش می کند .
به همین ترتیب , تمناهای منفی نمی تواند هیچ اسیبی به تو برسانند , اگر به خودت اجازه ندهی فریفته شان شوی.
------------------------------------------------------
« ارد بـــــــــزرگ Orod Bozorg »
فرگرد شادی
رازها در هنگامه شادی و بازی آدمی است . نکته فراموش شده جهان اندیشه ، تعریف درست این حالت هاست .
شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد .
شادی و بهروزیمان را با ارزش بدانیم ، تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورد درست برجایی نمی گذارد .
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن .
آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های بزرگتری از آب می گیرد .
ابله ترین آدمیان آنانیند که با مسخره نمودن شایسته گان شاد می گردند .
سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود .
هنگامه شادمانه سرودن و بنواختن ، چه زود گذر و کوتاه ست .
-------------------
--------------------------
-------------------
« پائولو کوئلیو Paulo Coelho »
مسخره عمیق تر و پر معنا تر از عشق هیچ پدیده ای در دنیا نیست...در افسانه های کودکان پرنسس ها وزغ ها را می بوسند و او بدل به پرنس نیکو منظر می شود ...
اما در زندگی واقعی پرنسس ها پرنس ها را در آغوش می گیرند و از انها وزغ می سازند
مریدی نزد استادش رفت و گفت:سالها در جستجوی روشنیدگی بوده ام .احساس می کنم به ان نزدیک شده ام .باید گام بعدی را بدانم .
استاد گفت زندگی ات را چگونه می گذرانی؟
_هنوز گذران زندگی را نیامو خته ام ; والدینم کمکم می کنند .اما این یک موضوع فرعی است فقط.
استاد گفت:قدم بعدی تو این است که نیم دقیقه راست به خورشید بنگری .و مرید اطاعت کرد.
پس از نیم دقیقه , استاد از او خواست منظره ی پیرامونش را توصیف کند .
نمی بینم افتاب چشمانم را خیره کرده است .
_انسانی که تنها نور را می جوید و در این راه مسئولیت هایش را وا می گذارد , هر گز به روشنیدگی نمی رسد .و کسی که چشمان خود را خیره به خورشید نگه دارد, سر انجان کور می شود.
و این توضیح استاد بود ...
برگرفته از :
http://javedane-ha2.blogspot.com